آیت الله ناطق نوری در بیان خاطره ای از برخورد های اعتدالی امام نقل می کند: [ماجرای کودتا در روز 21 بهمن ] خیلی ماجرای جالبی است و کمتر کسی از آن خبر دارد. امیر محمدرضا رحیمی (الان به جای امیر میگویند سردار) ارتشی بود. با من رفیق بود. او زمانی مسئول فروشگاه اتکا در چهارراه حسنآباد بود. او را به علت اینکه اعلامیههای امام را جابهجا میکرد، گرفتند، 2 سال زندانی کشید و بعد از ارتش اخراج شد. با این حال با ارتشیها ارتباط داشت. روز 20 بهمنماه آمد مدرسه علوی و من را پیدا کرد. گفت آقای نوری! من یک پیغام برای امام دارم. باید به خودشان بگویم. عجله هم دارم. گفتم نمیدانم امکانپذیر هست یا نه. رفتم به امام ماجرا را گفتم. امام گفت بیایند. آمد و به امام گفت رژیم قصد کودتا دارد. اما فرمود یعنی چه کار میخواهند بکنند؟ گفت: میخواهند حکومتنظامی اعلام کنند. اگر حکومت نظامی جا بیفتد، قصد بمباران مدرسه علوی را دارند.
برخی از اعضای دولت موقت با بختیار ارتباط داشتند. منتها اینکه آیا ارتش با امام ارتباط دیگری داشت، من خبر نداشتم. البته این را باید بگویم که بدنه ارتش، ذاتا انسانهای نجیبی بودند. در تمام آن راهپیماییها، ما به میدان آزادی میرفتیم. هم در عاشورا، هم در تاسوعا، تانکهای ارتشی صف کشیده بودند. حتی در 16 شهریور نیز مرحوم بهشتی آمد. من خودم با لباس شخصی آمده بودم. چون فراری بودم. با این حال فاصله ما با تانکها خیلی نبود. اما ارتشیها نجابت میکردند. خدا شاهد است، وقتی زنها در میدان آزادی برای حفاظت از جوانها وارد شدند، ارتشیها و درجهدارها گریه میکردند. کلاهشان را میکشیدند جلو و گریه میکردند. خیلی خوب برخورد کردند. در آن عاشورای معروف، مرحوم بهشتی به من ماموریتی داد. من رفتم لبنان. در آن عاشورا امام بیانیه غلبه خون بر شمشیر را صادر کرد. من لبنان بودم. دیدم روی در و دیوار نوشته است: «سیغلبالدم علیالسیف. الامام خمینی» از آنجا من به نوفل لوشتاتو رفتم. دو روز خدمت امام بودم. روز اول، خدمت ایشان رفتم و گفتم جوانهای تهران پیامی داشتند، میخواستم خدمت شما بگویم. با عبدالعلی معزی رفته بودم. گفتم جوانها میگویند از آقا اذن بگیر ما یکی از این تانکها یا نفربرها را منفجر کنیم تا حکومت بترسد. امام فکری کرد و بعد گفت: «نمیتوانم» گفتم آقا یک شعار از یک خانه بیرون میآید. خانه را به رگبار میبندند شما اذن بدهید ما تانک را در یکی از میدانها منفجر کنیم این باعث رعب حکومت خواهد شد. اما در جواب فرمود شما کی میخواهید به تهران برگردید؟ خوشحال شدم و گفتم: فردا فرمودند قبل از رفتن بیا پیش من. فردا قبل از رفتن، خدمت امام رفتم. فرمود: «من دیشب خیلی فکر کردم اما نمیتوانم» ایشان در ادامه گفت این جوانهایی که در این ماشینها و تانکها هستند، فرزندان ما هستند. بچهها ما هستند. از کجا که اگر دستور بدهم، به خود آنها برنگردند؟ نمیتوانم.»
افسرانی را میشناختم که نماز شب آنها ترک نمیشد. شهید شهرامفر از جمله همین افسران بود. حتی دورهاش را در اسرائیل دیده بود. عامل مهمتر از بقیه، شخص امام بود. اما هیچوقت دستور نداد که مسلج برخورد کنید. خیلیها پیش امام رفتند و از ایشان خواستند که مسلح شوند و سربازان و ارتش را بزنند اما امام اجازه نمیداد.
اگر [امام خمینی] برای قیام مسلحانه فتوا میداد اتفاق بدی میافتاد. آنچه الان در کشورهای همسایه رخ داده و میدهد، بدترش برای ما رخ میداد. یعنی تقابل بوجود میآمد. خیلیها رفتند خدمت ایشان[امام خمینی] و گفتند ما راههایی برای زدن و ترورشاه داریم. اما ایشان اجازه نداد، امام خیلی هوشمندانه عمل میکردند. رفتار اعتدالی همین است. [چپ ها] اسلحه به دست میآمدند و سخنرانی میکردند. علیه ارتش صحبت میکردند. جاهایی ما با هم درگیر میشدیم امام نیز هوشمندانه فرمودند ارتشیها لباس بپوشند. درجههایشان را نیز بزنند و سرکار بیایند. منبع: روزنامه آسمان (27 /11 /92)
.
انتهای پیام /*