* آیت الله نصرالله شاه ‏آبادی:

زمانی که در نجف اشرف سکونت داشتم، ناگهان وضع مزاجی من از نظر قلبی، کبدی، استخوانی و ... به هم ریخت. سرانجام به کوشش بعضی از نزدیکان برای آزمایش و معالجه به انگلستان رفتم، دکتر معالجم در آنجا پس از آزمایش ها و عکسبرداری های گوناگون به من اطلاع داد که هیچ نوع بیماری خاصی ندارم. حرف او با توجه به حال خودم و آنچه که در نجف به من دست می‏‏ داد، بسیار متعجبم کرد. وقتی علت کسالتم را از دکتر پرسیدم، گفت: «این عوارض مربوط به مغز شماست. شما طلبه‏ ها هیچ کار بدنی انجام نمی ‏دهید، تمام فعالیت شما مطالعه و بحث کردن است. به همین دلیل به مغز شما فشار می ‏‏آید. مغز هم مانند بدن است. وقتی خسته شد، به استراحت نیاز دارد، وقتی این امکان برایش فراهم نشد، کار دیگر اعضای بدن مختل می‏‏ شود.

بنابراین چاره در آن است که قدری در کارتان تجدید نظر کنید و کمتر کار کنید. بعد هم راه بروید. هر روز راه بروید. از یک – دو کیلومتر گرفته تا بیشتر از آن. هر چقدر می ‏‏توانید راه بروید. به این ترتیب حالتان خوب می‏‏ شود و سلامت خود را به دست می‏‏آورید.»

بعد مقداری دارو تجویز کرد. وقتی علت تجویز دارو را پرسیدم، گفت:  «ایرانیها این طوری هستند، اگر به آنها دارو ندهی، فکر می‏‏ کنند که دکتر چیزی نمی ‏فهمد.»

وقتی به نجف مراجعه کردم، خدمت امام رفتم. ایشان پرسیدند: «قضیه چی شد؟»

گفتم: «آقا! دکتر آنجا دردی را تشخیص داد که این درد مربوط به حوزۀ علمیه نجف اشرف، حوزۀ علمیه قم، حوزه علمیه مشهد، اصفهان و خلاصه تمام دانشگاههای ماست.»

فرمودند: «چطور؟»

من هم عین ماجرا را برایشان تعریف کردم. ایشان تشخیص دکتر و شیوۀ معالجۀ او را بسیار تحسین کردند و سرانجام فرمودند: «خیلی خوب است.»

وقتی نظر امام را شنیدم، پرسیدم: «آقا! شما حاضرید صبح ها در خدمتتان باشم و با هم راه برویم؟ نیم ساعت – یک ساعت قدم بزنیم و بعد هم برگردیم؟»

ایشان فرمودند: کار خوبی است. گفتم: «پس اجازه می ‏‏دهید فردا ماشین بیاورم؟».
فرمودند: صبر کن، فردا شب به شما می‏‏ گویم. فردا شب خدمت امام رفتم تا بپرسم که برای چه ساعتی ماشین را حاضر کنم. اما ایشان فرمودند: من شروع کرده ‏ام.

پرسیدم:  «کجا؟». فرمودند: روی پشت بام. (پشت بام خانه ‏های نجف به گونه ‏ای ساخته شده ‏اند که به خانه‏ های مجاور دید ندارد. چرا که دورتادور آن دیوار است.)

امام اضافه کردند: من روزی نیم ساعت روی پشت بام راه می‏‏ روم.

 از همان روزها امام قدم زدن روزانۀ خود را شروع کردند و تا آخرین روزهای عمرشان آن را ادامه دادند. حتی هنگامیکه در پاریس بودند نیز راه رفتن و قدم زدن خود را قطع  نکردند. 

منبع: برداشت هایی از سیره امام خمینی، ج2، به کوشش غلامعلی رجایی، موسسه تنظیم و نشر آثار امام، ص 19 و 20 

. انتهای پیام /*