داستان
داستان ملل - دانمارک
ک : محسن رخش خورشید
روزی روزگاری در بین لشگریان پادشاه سربازی بود که به شجاعت و دلیری شهرت داشت و در جنگهای زیادی ... زیاد ، در خزانه پادشاه فقط سه سکه طلا باقی مانده است.
سرباز گفت : اشکالی ندارد ، همان افتخاراتی که کسب کرده ام ... سکه ، ظرفهای سلطنتی را که از طلای ناب است ، به تو می دهم.
سرباز فریاد زد : آنوقت جلال و شکوه سلطنتی را از دست می دهید. ... می گذاشت گفت : امیدوارم این سکه ها برایت خوش شانسی بیاورد.
سرباز تشکر کرد و سوت زنان به راه افتاد. زیاد از قصر دور نشده ... و مفلوک برخورد کرد.پیرزن گفت: فقیرم ، به من کمک کنید.
سرباز گفت : من که توی این دنیای بزرگ به غیر از سه سکه چیزی ...