خرده داستان
افسانه احمدزاده
جز می کردند : غم، شادی، آگاهی و همۀ احساسات دیگر از جمله عشق . روزی همۀ احساسات فهمیدند که جزیره در حال فرو رفتن به ... همۀ آنها قایقهایشان را آماده کردند تا آجا را ترک کنند .
عشق تنها کسی بود که ماند چون می خواست تا آخرین لحظه جزیره را ... .
وقتی که جزیره تقریباً به طول کامل به زیر آب رفته بود، عشق هم تصمیم گرفت که آنجا را ترک کند . دیگر وقت رفتن بود . ... کند . درهمان لحظه، شکوه با قایقی بزرگ در حال ردشدن بود . عشق پرسید : «شکوه ! می توانم با تو بیایم و سوار قایقت شوم ؟ ... طلا و نقره در قایقم هست که دیگر جایی برای تو ندارم . »
بعد عشق تصمیم گرفت از غرور که داشت با قایق زیبایش رد می شد، ...