فرشتهها
دیروز در خانهی پدربز هم کمک کردم و بشقابها را در سفره چیدم. مادر و مادربزرگم هم غذاها را کشیدند و در سفره گذاشتند.
همه دور سفره نشستیم. ... سفره نشستیم. داییعباس کنار من نشسته بود.
گفتم: «به به چه غذایی!» دایی برای من و بچههای خالهجان غذا کشید. بشقاب ... «به به چه غذایی!» دایی برای من و بچههای خالهجان غذا کشید. بشقاب پدربزرگ و داییعباس خالی بود. پدرم هم غذا ... غذا کشید. بشقاب پدربزرگ و داییعباس خالی بود. پدرم هم غذا نکشیده بود. مادر و خالهجان هم غذا نمیخوردند و با هم حرف ... خالی بود. پدرم هم غذا نکشیده بود. مادر و خالهجان هم غذا نمیخوردند و با هم حرف میزدند.
پرسیدم: «پس چرا غذا ...