گزیده ای از نامه اخلاقى- عرفانى حضرت امام به سید احمد خمینى

  مجموعه آثار امام به منزله کلمات طیبه ای هستند که در هر زمانی از نو به بار می نشیند و ثمر می دهد. در سیره بزرگان عرفا ن، نگارش نامه های عرفانی خطاب به افراد معین (به صورت ابتدایی و یا در پی درخواست مرید)، سنت حسنه ای است که پرتو نهایی از بحر نورانیت وجود آنان را ظاهر می نماید. امام نیز در ایام عمر پر برکت خود نامه هایی عرفانی خطاب به خانواده و دوستانشان داشته اند. از تدبر در نامه های عرفانی ایشان می توان به ویژگیها و محورهایی در عرفان نظری و عملی ایشان دست یافت یافت ازجمله فطرت گرایی، تفکیک ناپذیری عرفان و قرآن و سنت، شریعت گرایی، جامعه نگری، خانواده گرایی، اصالت و تقدم مبارزه با انانیت و اصالت و تقدم رعایت اخلاص بر امور دیگر. یکی از این نامه ها، نامه ای است که امام در روز 8 اردیبهشت ماه سال 1361خطاب به آقاى سید احمد خمینى نوشته اند. گزیده ای از این نامه بسیار ارزشمند اخلاقی-عرفانی در ادامه آورده شده است:

 ...وَصیّتى است از پدرى پیر که عمرى به بطالت گذرانده و توشه اى براى زندگى ابدى برنداشته و قدمى خالص براى خداوند منّان نگذاشته و از هواهاى نفسانى و وساوس شیطانى نجات نیافته، لکن از فضل و کرم خداوند کریم مأیوس نیست و به عفو و عطوفت او دل بسته و همین تنها زاد راه او است، به فرزندى که از نعمت جوانى برخوردار است و فرصت براى تهذیب نفس و خدمت به خلق خدا در دست دارد و امید است چنانچه پدر پیرش از او راضى است خداوند بزرگ از او راضى باشد و توفیق خدمت به محرومان که شایستگان ملتند و مورد سفارش اسلامند، هر چه بیشتر به او مرحمت فرماید.

فرزندم، احمد خمینى- رَزَقَک اللَّه هِدایَته-! جهان چه ازلى و ابدى باشد یا نه و چه سلسله هاى موجودات غیر متناهى باشند یا نه، همه فقیرند چون هستىْ، ذاتى آنان نیست.

...سعى کن در خلوات، در این بارقه الهى فکر کنى، و به طفل قلبت تلقین کن و تکرار کن تا به زبان آید و در ملک و ملکوت وجودت این جلوه خودنمایى کند، و به غنىّ مطلق بپیوند تا از هر کس جز او غنىّ شوى، و از او توفیق وصول بخواه تا تو را از همه کس و خودى خودت ببرد و تشریف حضور دهد و اذن دخول.

...پسرم! سعى کن اگر از اهل مقامات معنوى نیستى انکار مقامات روحانى و عرفانى را نکنى که از بزرگ ترین حیله هاى شیطان و نفس اماره که انسان را از تمام مدارج انسانى و مقامات روحانى بازمى دارد، وادارى اوست به انکار و احیاناً به استهزاى سلوک إلى اللَّه که منجر به خصومت و ضدیت با آن شود و آنچه تمام انبیاى عظام- صلوات الله علیهم- و اولیاى کرام- سلام الله علیهم- و کتب آسمانى خصوصاً قرآن کریم کتاب جاوید انسان ساز، براى آن به وجود آمده اند در نطفه خفه شود...

پسر عزیزم! آنچه اشاره کردم با آن که خود، هیچم و از هیچْ هیچ تر، براى آن است که اگر به جایى نرسیدى انکار مقامات معنوى و معارف الهى را نکنى و از کسانى باشى که دوستدار صالحین و عارفین باشى هر چند از آنان نیستى و با دشمنى دوستان خداى متعال از این جهان رخت نبندى.

فرزندم! با قرآن این بزرگ کتاب معرفت آشنا شو اگر چه با قرائت آن؛ و راهى از آن به سوى محبوب باز کن و تصوّر نکن که قرائت بدون معرفت اثرى ندارد که این وسوسه شیطان است. آخر، این کتاب از طرف محبوب است براى تو و براى همه کس، و نامه محبوبْ محبوب است اگر چه عاشق و محبّ مفاد آن را نداند و با این انگیزه حبّ محبوب که کمال مطلوب است به سراغت آید و شاید دستت گیرد. ما اگر در تمام لحظات عمر به شکرانه این که قرآن کتاب ما است به سجده رویم از عهده برنیامده ایم.

پسرم! دعاها و مناجات هایى که از ائمه معصومین- علیهم السلام- به ما رسیده است بزرگ ترین راهنماهاى آشنایى با او- جلّ و علا- است و والاترین راهگشاى عبودیّت و رابطه بین حق و خلق است و مشتمل بر معارف الهى و وسیله انس با او است و ره آورد خاندان وحى است و نمونه اى از حال اصحاب قلوب و ارباب سلوک است. وسوسه هاى بى خبران تو را از تمسّک به آنها، و اگر توانى از انس با آنها، غافل نکند. ما اگر تمام عمر به شکرانه آنکه این وارستگان و واصلان به حق، ائمه ما و راه نمایان مایند به نیایش برخیزیم از عهده برنخواهیم آمد.

از وصیت ها [ى ] من که در آستان مرگ، و نفس هاى آخر را مى کشم به تو که از نعمت جوانى برخوردارى، آن است که معاشران خود و دوستان خویش را از اشخاص وارسته و متعهد و متوجّه به معنویّات و آنان که به حبّ دنیا و زخارف آن گرایش ندارند و از مال و منال به اندازه کفایت و حدّ متعارف پا بیرون نمى گذارند و مجالس و محافلشان آلوده به  گناه نیست و از اخلاق کریمه برخوردارند، انتخاب کن که تأثیر معاشرت در دو طرف صلاح و فساد اجتناب ناپذیر است، و سعى کن از مجالسى که انسان را از یاد خدا غافل مى کند پرهیز نمایى که با خو گرفتن به این مجالس ممکن است از انسان سلب توفیق شود، که خود مصیبتى است جبران ناپذیر.

بدان که در انسان- اگر نگویم در هر موجود- به حسب فطرت، حبّ به کمال مطلق است و حبّ به وصول به کمال مطلق، و این حبّ محال است از او جدا شود و کمال مطلق محال است دو باشد و مکرّر باشد، و کمال مطلق، حق- جلّ و علا- است، همه او را مى خواهند و دلباخته به اویند گرچه خود نمى دانند و در حجب ظلمت و نورند و با این حجب، پندارند چیزهاى دیگر مى خواهند و به هر کمال یا جمال یا قدرت یا مکانت که رسیدند به آن حد قانع نیستند و گم شده خود را در آن نمى یابند...

آنچه همه را مطمئن مى کند و آتش فروزان نفس سرکش و زیادت طلب را خاموش مى نماید وصول به او است، و ذکر حقیقى او- جلّ و علا- چون جلوه او است استغراق در آن آرامش بخش است. ألا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب گویى فرماید: توّجه توّجه! به ذکر او فرو رو، تا قلبت که سرگشته و حیرت زده از این سو به آن سو و از این شاخه به آن شاخه پرواز مى کند طمأنینه حاصل کند.

پس اى فرزند عزیزم! که خداوند تو را با ذکر خود مطمئنّ القلب فرماید، نصیحت و وصیّت پدر سرگشته و حیرت زده ات را بشنو و به این در و آن در براى رسیدن به مقام و شهرت و آنچه مورد شهوات نفسانیه است مزن، که به هر چه برسى از نرسیدن به ما فوق او متأثّر مى شوى و حسرت بالاتر را مى برى و ناراحتى هاى روحیت افزون مى شود... انسان در این عالم در معرض تحولات است، گاهى مصیبت هایى بر او وارد مى شود و گاهى دنیا به او رو مى آورد و به مقام و جاه و مال [و] منال و قدرت و نعمت مى رسد و این هر دو پایدار نیست، نه آن کم و کاستى ها و مصیبت ها تو را محزون کند که عنان صبر از دستت برود، که گاه شود آنچه مصیبت و کمبود است براى تو خیر و صلاح باشد: عَسى  أنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُم و در اقبال دنیا و رسیدن به آنچه شهوات اقتضا مى کند خود را مباز و تکبّر و فخر بر بندگان خدا مکن که بسا باشد که آنچه را خیر مى دانى شرّ باشد براى تو.

پسرم! آنچه مورد نکوهش و سرمایه و اساس شقاوت ها و بدبختى ها و هلاکت ها و رأس تمام خطاها و خطیئه ها است حبّ دنیا است که از حبّ نفس نشأت مى گیرد. عالم ملک مورد نکوهش نیست بلکه مظهر حق و مقام ربوبیّت او است و مهبط ملائکة اللّه و مسجد و تربیت گاه انبیا و اولیا- علیهم سلام الله- است و عبادتگاه صُلحا و محلّ جلوه  حق بر قلوب شیفتگان محبوب حقیقى، و حبّ به آن اگر ناشى از حبّ به خدا باشد و به عنوان جلوه او- جلّ و علا- باشد، مطلوب و موجب کمال است و اگر ناشى از حبّ به نفس باشد رأس همه خطیئه ها است، پس دنیاى مذموم در خود تو است، علاقه ها و دلبستگى ها به غیر صاحب دل موجب سقوط است. همه مخالفت ها با خدا و ابتلا به معصیت ها و جنایت ها و خیانت ها از حبّ خود است، که حبّ دنیا و زخارف آن و حبّ مقام و جاه و مال و منال از آن نشأت مى گیرد... شیطان که در مقابل امر خدا ایستاد و به آدم خضوع نکرد، در حجاب ظلمانى خود بزرگ بینى بود و خَلَقْتَنِى مِنْ نارٍ وَ انَا خَیْرٌ مِنه گویان از ساحت ربوبى مردود شد، و ما نیز تا در حجاب خودى هستیم و خودبین و خودخواه هستیم، شیطانى هستیم و از محضر رحمان مطرود، و چه مشکل است شکستن این بت بزرگ که مادر بت ها است!

و ما تا خاضع او و فرمانبردار او هستیم خاضع براى خدا و فرمانبردار او- جلّ و علا- نیستیم و تا این بت شکسته نشود حجاب هاى ظلمانى دریده و برداشته نشود. اوّل باید بدانیم که حجاب چیست که اگر ندانیم، نخواهیم توانست درصدد رفعش- یا لا اقل تضعیفش- برآییم و یا لا اقل هر روز به غلظت و قوّت آن نیفزاییم... چه دردناک است که نماز ما که باید معراج ما باشد و ما را به سوى او و بهشت لقاى او برد به سوى خود ما و تبعیدگاه جهنم برد.

پسرم! این اشارت ها نه براى آن است که امثال من و شما راهى براى معرفت اللَّه و عبادت اللَّه به آن گونه که حقّ او است، پیدا کنیم با آن که از اعرف موجودات به حق تعالى و حقّ عبادت و بندگى او- جلّ و علا- نقل شده است: ما عَرَفناکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ وَ ما عَبَدْناکَ حَقَّ عِبادَتِکَ بلکه براى آن است که عجز خویش را بفهمیم و ناچیزى خود را درک کنیم و خاک بر فرق انانیّت و انّیّت خود ریزیم بلکه از سرکشى این غول بکاهیم، باشد که توفیق یابیم مهارى و لگامى بر او زنیم، که از خطر عظیمى که جان را یادش مى سوزاند، رهایى یابیم.

و هان! آن خطر که در لحظات آخر جدایى از این عالم و کوچ به سوى جایگاه ابدى است، آن است که آن کس که مبتلا به حبّ نفس است و دنبال آن حبّ دنیا- با ابعاد مختلف آن- است که در حال احتضار و کوچ بعض امور بر انسان ممکن است کشف شود و دریابد که مأمور خداوند او را از محبوب و معشوق او جدا مى کند، با دشمنى خدا و غضب و نفرت از او- جلّ و علا- کوچ کند و این عاقبت و پیآمد حبّ نفس و دنیا است و در روایات اشارت به آن شده است. شخصى متعبّد و مورد وثوق نقل مى کرد که «بر بالین محتضرى رفتم و او گفت: ظلمى را که خدا بر من مى کند هیچ کس نکرده، او مرا از این  بچه هایم که با خون دل پرورش دادم مى خواهد جدا کند. و من برخاستم و رفتم و او جان داد» شاید بعض عبارات که نقل کردم اختلاف مختصرى با آنچه آن عالم متعبّد گفتند داشته باشد، در هر صورت آنچه گفتم اگر احتمال صحت هم داشته باشد، به قدرى مهم است که انسان باید براى چاره آن فکرى بکند.

ما اگر ساعتى تفکر کنیم در موجودات عالم، که خود نیز از آنهاییم و بیابیم که هیچ موجودى از خود چیزى ندارد و آنچه به او و همه رسیده، الطافى است الهى و موهبت هایى است عاریت، و الطافى که خداوند منّان به ما فرموده چه قبل از آمدن ما به دنیا و چه در حال زیستن از طفولیت تا آخر عمر و چه پس از مرگ به واسطه هدایت کنندگانى که مأمور هدایت ما بوده اند، شاید بارقه اى از حبّ او- جلّ و علا- که محجوب از آن هستیم در ما پیدا شود و پوچى و بى محتوایى خود را دریابیم و راهى به سوى او- جلّ و علا- براى ما باز شود یا لا اقل از کفر جحودى نجات یابیم و انکار معارف الهى و جلوه هاى رحمانى را براى خود مقامى محسوب نکنیم و به آن افتخار نکنیم که تا ابد محبوس در چاه ویل خود خواهى و خودبینى شویم.

در نقلى است که «خداوند تعالى به یکى از انبیاى خود خطاب کرد که یکى را که از خود بدتر مى دانى به ما عرضه کن، و او لاشه مردار حمارى را چند قدم کشاند که عرضه کند و پشیمان شد خطاب شد که اگر آورده بودى از مقام خود سقوط کرده بودى». من نمى دانم که این نقل اصلى دارد یا نه، لکن در آن مقام که اولیا هستند شاید نظر به برترىِ خود سقوط آورد که آن خودبینى و خودخواهى است، اگر چه به این گونه.

راستى چرا پیمبر خاتم- صلى اللَّه علیه و آله و سلم- از ایمان نیاوردن مشرکان آن گونه تأسف و تأثر جان فرسا داشت که مخاطب شد به خطاب لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلى  آثارِهِم انْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذا الْحَدِیثِ أسَفاً جز آن که به همه بندگان خدا عشق مى ورزید و عشق به خدا عشق به جلوه هاى او است. او از حجاب هاى ظلمانى خودبینى ها و خودخواهى هاى  منحرفان که منجر به شقاوت آنان و منتهى به عذاب الیم جهنّم که ساخته و پرداخته اعمال آنان است رنج مى برد و سعادت همه را مى خواست؛ چنانچه براى سعادت همه مبعوث شده بود و مشرکان و منحرفان کوردل با او که براى نجات آنان آمده بود دشمنى مى کردند.

ما و تو اگر توفیق یابیم که بارقه اى از این عشق به جلوه هاى حق که در اولیاى او است در خود ایجاد کنیم و خیر همه را بخواهیم به یک مرتبه از کمال مطلوب رسیده ایم.

خداوند تعالى دلهاى مرده ما را به فیض رحمت خود و رحمت برگزیده خود که رحمةً للعالمین است حیات بخشد.

... پسرم! اگر مى توانى با تفکر و تلقین نظر خود را نسبت به همه موجودات به ویژه  انسان ها نظر رحمت و محبّت کن، مگر نه این است که کافّه موجودات از جهات عدیده که به احصا در نیاید مورد رحمت پروردگار عالمیان مى باشند، مگر نه آنکه وجود حیات و تمام برکات و آثار آن از رحمت ها و موهبت هاى الهى است بر موجودات، و گفته اند: کلُّ موجودٍ مرحومٌ «1» مگر موجودى ممکن الوجود امکان دارد که از خود، به نفسه، چیزى داشته باشد یا موجودى مثل خود ممکن الوجود به او چیزى داده باشد، در این صورت رحمت رحمانیه است که جهان شمول است. مگر خداوند که ربّ العالمین است و تربیت او جهان شمول است تربیتش جلوه رحمت نیست، مگر رحمت و تربیت بدون عنایت و الطاف جهان شمول مى شود. پس آنچه و آن کس که مورد عنایات و الطاف و محبت هاى الهى است چرا مورد محبّت ما نباشد؟ و اگر نباشد این نقصى نیست براى ما؟ و کوتاه بینى و کوتاه نظرى نیست؟

هان! من پیر شدم و نتوانستم این نقیصه و سایر نقیصه هاى بى شمار را از خود بزدایم، تو جوانى و به رحمت و ملکوت حق نزدیکترى، سعى کن این نقیصه را از خود بزدایى. خداوند تبارک تو را و همه را و ما را توفیق آن دهد که این حجاب را برداریم و آنچه مقتضاى فطرت اللَّه است بیابیم...

و چنانچه مى دانیم و مى بینیم لسان دعوت انبیاء- علیهم السلام و اولیاى خُلَّص سلام اللَّه علیهم لسان فلسفه و برهان رایج نیست بلکه آنان با جان و دل مردم کار دارند و نتایج  براهین را به قلب بندگان خدا مى رسانند و آنان را از درون جان و دل هدایت مى نمایند. و مى خواهى بگو: فلاسفه و اهل براهین حجاب ها را افزون کنند و انبیاء- علیهم السلام- و اصحاب دل کوشش در رفع حجاب کنند، لهذا تربیت شدگان اینان، مؤمنان و دل باختگانند و تربیت شدگان و شاگردان آنان، اصحاب برهان و قیل و قالند و با دل و جان، سر و کار ندارند.

و آنچه گفتم به آن معنى نیست که به فلسفه و علوم برهانى و عقلى نپرداز و از علوم استدلالى روى گردان که این خیانت به عقل و استدلال و فلسفه است، بلکه به آن معنى است که فلسفه و استدلال راهى است براى وصول به مقصد اصلى و نباید تو را از مقصد و مقصود و محبوبْ محجوب کند، یا بگو این علوم عبورگاه به سوى مقصد هستند و خود مقصد نیستند و دنیا مزرعه آخرت است و علوم رسمى مزرعه وصول به مقصودند، چنانچه عبادات نیز عبورگاه به سوى او- جلّ و علا- است، نماز بالاترین عبادات و معراج مؤمن است و همه از اوست و به سوى اوست. مى خواهى بگو: تمامى معروف ها پله هایى است از نردبان وصول به او- جلّ و علا- و همه منکرات بازدارندگان راه وصول هستند و عالم همه سرگشته او و پروانه جمال جمیل اویند.

واى کاش که ما از خواب برخیزیم و در اوّل منزل که یقظه است وارد شویم؛ واى کاش که او- جلّ و علا- با عنایات خفیه خود از ما دستگیرى فرماید و به خود و جمال جمیلش رهنمود فرماید؛ واى کاش که این اسب سرکش چموش نفس، آرام شود و از کرسى انکار فرود آید؛ واى کاش این محموله سنگین را زمین مى گذاشتیم و سبکبارتر رو به سوى او مى کردیم؛ واى کاش که چون پروانه در شمع جمال او مى سوختیم و دم در نمى آوردیم؛ واى کاش که یک گام به قدم فطرت برمى داشتیم و این قدر پاى به فرق فطرت نمى گذاشتیم واى کاش هاى بسیار دیگر که من در پیرى و در آستان مرگ از آنها یاد مى کنم و دسترسى به جایى ندارم.

و تو اى فرزندم، از جوانى خود استفاده کن و با یاد او- جلّ و علا- و محبّت به او و رجوع به فطرت اللَّه بزیست و عمر را بگذران. و این یاد محبوب هیچ منافات با فعالیت هاى سیاسى و اجتماعى در خدمت به دین او و بندگان او ندارد بلکه تو را در راه او اعانت مى کند، ولى بدان که خدعه هاى نفس امّاره و شیطان داخلى و خارجى زیاد است و چه بسا انسان را با اسم خدا و اسم خدمت به خلق خدا از خدا بازمى دارد و به سوى خود و آمال خود سوق مى دهد.

مراقبت و محاسبه نفس در تشخیص راه خودخواهى و خداخواهى از جمله منازل سالکان است. خداوند ما و شما را در آن توفیق دهد. و چه بسا شیطان باطنى با ما پیران به گونه اى و با شما جوانان به گونه دیگرى خدعه کند.

با ما پیران با سلاح یأس از حضور و یاد حاضر براند که هان از شماها گذشته و شماها اصلاح شدنى نیستید و ایّام جوانى که وقت کشت و درو بود رفت و در ایّام ضعف پیرى و کهولت که قدرت اصلاح از دست رفته و ریشه هواها و معاصى در تمام ارکان وجود نفوذ کرده و شاخه دوانده و تو را از لیاقت محضر او- جلّ و علا- انداخته و کار از کار گذشته، چه بهتر که این چند روز آخر عمر از دنیا استفاده هر چه بیشتر کنى.

و گاه با ما پیران نیز مانند شما جوانان عمل مى کند، به شما مى گوید شما جوانید و در این فصل جوانى وقت تمتّع و لذّات است، اکنون مطابق شهوات خود رفتار کن، ان شاء اللَّه در اواخر عمر راه توبه و باب رحمت خداوند باز است و خداوند ارحم الرّاحمین است، و هر چه گناهان بزرگتر و بیشتر باشد پشیمانى و رجوع به حق در آخر عمر زیادتر و توجه به خداى تعالى بیشتر و اتّصال به او- جلّ و علا- افزون تر خواهد بود، چه بسیار مردم بوده اند که در جوانى بهره هاى جوانى را برده و در ایّام پیرى تتمّه عمر را با عبادت و ذکر و دعا و زیارت ائمه- علیهم السلام- و توسّل به شفاعت آنان گذرانده و سعادتمند از دنیا رفته اند. به ما پیران نیز از این وسوسه ها مى شود که معلوم نیست به این زودى بمیرى، فرصت باقى است، چند روز آخر عمر توبه کن، علاوه باب شفاعت پیامبر- صلى اللَّه علیه و آله- باز است و مولا امیر المؤمنین- علیه السلام- نخواهد گذاشت دوستانش را عذاب کنند و در وقت مردن او را خواهى دید و از تو دستگیرى خواهد کرد و از این مقوله هاى فراوان که به گوش انسان مى خواند.

پسرم! اکنون با تو که جوانى صحبت مى کنم. باید توجه کنى که براى جوانان توبه آسان تر و اصلاح نفس و تربیت باطن سریع تر مى تواند باشد. در پیران هواهاى نفسانى و جاه طلبى و مال دوستى و خود بزرگ بینى بسیار افزون تر از جوانان است، روح جوانان لطیف است و انعطاف پذیر و آن قدر که در پیران حبّ نفس و حبّ دنیا است، در جوانان نیست. جوان مى تواند با آسانى نسبى خود را از شرّ نفس امّاره رها سازد و به معنویات گرایش پیدا کند. در جلسات موعظه و اخلاق آن قدر که جوانان تحت تأثیر واقع مى شوند، پیران نمى شوند. جوانان متوجّه باشند و گول وسوسه هاى نفسانى و شیطانى را نخورند. مرگ به جوانان و پیران به یک گونه نزدیک است. کدام جوان مى تواند اطمینان حاصل کند که به پیرى مى رسد و کدام انسان از حوادث دهر مصون است؟ حوادث روزانه به جوانان نزدیک تر است.

پسرم! فرصت را از دست مده و در جوانى خود را اصلاح کن. پیران نیز باید بدانند که تا در این عالم هستند مى توانند جبران تبهکارى ها و معصیت ها را بکنند و اگر از این جا منتقل شدند کار از دست آنان خارج است. دل بستن به شفاعت اولیاء- علیهم السلام- و تجرّى در معاصى از خدعه هاى بزرگ شیطانى است. شما به حالات آنان که دل به شفاعتشان بسته و از خدا بى خبر شده و به معاصى جرأت مى کنید بنگرید، ناله ها و گریه ها و دعاها و سوز و گدازهاى آنان را ببینید و عبرت بگیرید. در حدیث است که حضرت صادق- علیه سلام اللّه- در اواخر عمر، بستگان و فرزندان خود را احضار نمود و قریب به این مضمون به آنان فرمود که: «فردا با عمل باید در محضر خداوند بروید و گمان نکنید بستگى شما به من فایده دارد».

... پسرم! سعى کن که با حق النّاس از این جهان رخت نبندى که کار بسیار مشکل مى شود.

سر و کار انسان با خداى تعالى که ارحم الراحمین است بسیار سهل تر است تا سر و کار با انسانها. به خداوند تعالى پناه مى برم از گرفتارى خود و تو و مؤمنین در حقوق مردم و سر و کار با انسان هاى گرفتار. و این نه به آن معنى است که در حقوق اللّه و معاصى سهل انگارى کنى، اگر آنچه از ظاهر بعض آیات کریمه استفاده مى شود در نظر گرفته شود، مصیبت بسیار افزون مى شود و نجات اهل معصیت به وسیله شفاعت، به گذشت مرحله هاى طولانى انجام مى گیرد.

تجسّم اخلاق و اعمال و لوازم آنها و ملازمه آنها با انسان، از ما بعد موت تا قیامت کبرى و از آن به بعد تا تنزیه و قطع رابطه به وسیله شدّت ها و عذاب ها در برازخ و جهنّم و عدم امکان ربط با شفیع و شمول شفاعت امرى است که احتمال آن کمر انسان را مى شکند و مؤمنان را به فکر اصلاح به طور جدّى مى اندازد. هیچ کس نمى تواند ادّعا کند که قطع به خلاف این احتمال دارد مگر آنکه شیطان نفسش چنان بر او مسلّط باشد و با او بازى کند و راه حق را بر او ببندد که او را منکر روشن و تاریک کند. و چنین کوردلان بسیار هستند. خداوند منّان ما را از شرّ خودمان حفظ فرماید.

وصیت من به تو اى فرزندم آن است که مگذار خداى نخواسته فرصت از دستت برود و در اصلاح اخلاق و کردار خود بکوش هر چند با تحمل زحمت و ریاضت، و از علاقه به دنیاى فانى بکاه و در دو راهى هایى که برایت پیش آید راه حق را انتخاب کن و از باطل بگریز و شیطان نفس را از خود بران.

و از امور مهمى که لازم است وصیت نمایم اعانت نمودن به بندگان خدا، خصوصاً محرومان و مستمندان که در جامعه ها مظلوم و بى پناهند، هر چه توان دارى در خدمت اینان- که بهترین زاد راه تو است و از بهترین خدمت ها به خداى تعالى و اسلام عزیز است- به کار بر و هر چه توانى در خدمت مظلومان و حمایت آنان در مقابل مستکبران و ظالمان کوشش کن. دخالت در امور سیاسى سالم و اجتماعى یک وظیفه است در این حکومت اسلامى، و کمک به متصدّیان امر و دولت مردان وفادار به جمهورى اسلامى نیز یک وظیفه اسلامى- انسانى- ملّى است که امیدوارم ملت شریف و بیدار از آن غفلت نکنند و همان گونه که تا کنون در صحنه حاضر بودند و هستند و با کمک آنان حکومت اسلامى و جمهورى مى توانست استقرار و استدامه پیدا کند از این پس نسل حاضر و نسل هاى آینده با وفادارى بر آن و پشتیبانى از آن، هر چه بیشتر استقرار یابد و ادامه داشته باشد. و همه باید بدانیم که تا بر عهد خداوند تعالى باقى باشیم خداوند از ما پشتیبانى مى فرماید و همان گونه که تا کنون توطئه هاى تبهکاران داخل و خارج را به طور معجزه آسا خنثى فرموده، از این پس إن شاء اللّه تعالى با تأییدات خود خنثى خواهد فرمود.

... پسرم! چند جمله هم در احوال شخصى و خانوادگى بگویم و پُرگویى را خاتمه دهم:

بزرگ ترین وصیّت من به تو فرزند عزیز، سفارش مادر بسیار وفادار تو است. حقوق بسیار مادرها را نمى توان شمرد و نمى توان به حق ادا کرد. یک شبِ مادر نسبت به فرزندش از سال ها عمر پدر متعهد ارزنده تر است. تجسّم عطوفت و رحمت در دیدگان نورانى مادر، بارقه رحمت و عطوفت ربّ العالمین است. خداوند تبارک و تعالى قلب و جان مادران را با نور رحمت ربوبیّت خود آمیخته آن گونه که وصف آن را کس نتوان کرد و به شناخت کسى جز مادران درنیاید و این رحمت لا یزال است که مادران را تحمّلى چون عرش در مقابل رنج ها و زحمت ها از حال استقرار نطفه در رحم و طول حمل و وقت زائیدن و از نوزادى تا به آخر، مرحمت فرموده؛ رنج هایى که پدران یک شب آن را تحمّل نکنند و از آن عاجز هستند. این که در حدیث آمده است که «بهشت زیر قدمهاى مادران است» یک حقیقت است و این که با این تعبیر لطیف آمده است براى بزرگى عظمت آن است و هشیارى به فرزندان است که سعادت و جنّت را در زیر قدم آنان و خاک پاى مبارک آنان جستجو کنید و حرمت آنان را نزدیک حرمت حق تعالى نگهدارید و رضا و خشنودى پروردگار سبحان را در رضا و خشنودى مادران جستجو کنید. مادران گرچه همه نمونه اند لکن بعض آنان از ویژگى هاى خاصّى برخوردارند و من در طول زندگى با مادر محترم تو و خاطراتى که از او- در شب هایى که با اطفال خود مى گذراند و در روزها نیز- دارم، او را داراى این ویژگى ها یافتم. اینک به تو اى فرزند و به سایر فرزندانم وصیّت مى کنم که کوشش کنید در خدمت به او و در تحصیل رضایت او پس از مرگ من، همان گونه که او را از شماها راضى مى بینم در حال زندگى و پس از من بیشتر در خدمتش بکوشید.

...و آخرین وصیتم به احمد آن است که فرزندان خود را خوب تربیت کند و از کودکى با اسلام عزیز آشنا کند و مادر محترم مهربانشان را مراعات کند و خدمت گزار همه فامیل و همه متعلّقان خود باشد...

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1361- 4 رجب 1402

روح اللَّه الموسوی الخمینى  (صحیفه امام، ج 16، ص: 207-226)

. انتهای پیام /*