امام تابستان بعضی از سالها را به محلات تشریف میآوردند. حدود سال 1325
بود که ایشان تابستان آن سال به محلات آمده بودند. علمای شهر ما که به ایشان
اخلاص داشتند از امام درخواست کردند که مسجدی در اختیارشان بگذارند تا مردم
بهره ببرند، اما امام فرمودند: «مرا به حال خود بگذارید و به کار خودتان مشغول باشید.»
و نپذیرفتند. پس از چند روزی که از ماه رمضان گذشت عدهای گفتند حالا که شما
جماعت را نپذیرفتید حداقل یک جلسهای باشد که بعضیها از محضرتان استفاده بکنند.
بالاخره بعد از صحبتها امام آن جلسه را نپذیرفتند و این جلسه در روزهای ماه رمضان
ساعت پنج بعدازظهر در مسجدی که در مرکز شهر بود، بر پا شد و ایشان پای یک
ستونی روی زمین مینشستند و جمعیت دور ایشان مینشستند. مرسوم بود که اگر کسی
از روحانیون داخل میشد به احترامش کسی میگفت صلوات بفرستید. در اینجا هم
یک شخصی بود که وقتی امام وارد مسجد میشدند جمعیت را به ذکر صلوات دعوت
میکرد. روز اول که این صلوات را فرستادند پس از اتمام جلسه ایشان آن شخص را
خواستند و فرمودند: «شما این صلواتی که میفرستید منظورتان ورود من است یا آنکه
این صلوات برای رسول بزرگوار اسلام است. اگر برای رسول اکرم صلوات میفرستید
این صلوات را یک وقت دیگری بفرستید و اگر چنانچه برای من است که وارد مسجد
میشوم، من راضی نیستم.» از آن جلسه یک نکتهای نظرم هست که ایشان با زبان بسیار
ساده فرمودند: «برادران مسلمان و عزیز، شما که یک کت و شلوار فاستونی پیدا کردهاید
و میپوشید و با یک کت و شلوار حالتان تغییر میکند، یک غروری پیدا میکنید، فکر
نکردهاید که این فاستونی پشمی از کجا تهیه شده ا؟ آیا مواد این پشم همان پشم نیست
که کمر گوسفندی را پوشانده بود؟ گوسفند همین پشم را داشت و غروری هم نداشت؛
و حالا که همان پشم رشته شد و رنگ شد، آمد و کت و شلوار شد یک مرتبه حال شما
را تغییر داده است. این چه بدبختی است که ما به چنین چیزهای بیاساس دل خود را
خوش میکنیم؟».
منبع: روزنامه جمهوری اسلامی ـ ویژه اربعین ارتحال امام
.
انتهای پیام /*