از خاطرات آن زمان که من یاد دارم، این بود که مسجد سلماسى در آن زمان مسجد ساده‏اى بود که کف آن با زیلوهاى نخى آبى‏رنگ یزدى و یا کاشى فرش شده بود که زیلوهاى نازکى بودند و به‏خصوص در زمستان سرد، نشستن روى آنها واقعاًنوعى ریاضت به‏حساب مى‏آمد. روزى شاگردان با هم گفتند: «این درست نیست که ایشان نیز همانند ما روى زیلوى نازک و سرد بنشینند». یکى از شاگردان برخاست و قبل از اینکه ایشان بیایند، عباى پشمى خود را تا کرد و در جایى که ایشان مى‏نشستند، پهن کرد و همه خوشحال بودند که بدین وسیله کار خیرى انجام داده‏اند. اما همین که امام وارد مسجد شدند و براى نشستن به جاى مخصوص خود رفتند و آن عبا را پهن دیدند، با ناراحتى آن را جمع کردند و کنارى گذاشتند و مانند هر روز و مثل دیگران، روى زیلو نشستند و آثار ناراحتى تا پایان درس در چهره‏شان هویدا بود.

منبع: سلسلۀ موى دوست، به کوشش مجتبى فراهانى، ص126

. انتهای پیام /*