در موارد زیادى اتفاق مى‏ افتاد که امام به مناسبت و حتى بى ‏مناسبت و ابتدا به ساکن، از افرادى سراغ مى ‏گرفتند که با توجه به تراکم کارها و گرفتار یها و مسئولیت هاى سنگین آن حضرت بویژه در اوج بحرانها فشارهاى روحى و ضعف جسمانى، حالتى غیرمنتظره و غیرعادى به نظر مى ‏آمد. بویژه اگر مورد، فردى فراموش شده و مغفول عنه در سطح جامعه بود.
از باب نمونه، چندى قبل از رحلت جانکاهشان، یک روز سراغ یکى از شخصیت هاى علمى حوزۀ علمیه قم را گرفتند ـ که هرچند در سطح خواص از چهره ‏هاى علمى و اخلاقى و معنوى بزرگ به شمار مى‏ آید، ولى در سطح عموم ناشناخته و فراموش شده است ـ سپس دستور فرمودند براى ایشان مبلغى پول فرستاده شود.
قرار شد حقیر در قم، خدمت ایشان برسم و وجه را تقدیم کنم. ماه رمضان و مشکل سفر براى قصد اقامت، موجب تأخیر شد. بیمارى امام شدت گرفت و به بیمارستان منتقل شدند و در پى آن به ملکوت اعلى پیوستند و باز هم توفیق رساندن امانت دست نداد. براى صفر کردن حسابها و تحویل وجوه به مدیریت حوزه علمیه قم ـ برحسب وصیت امام حوالۀ مزبور را تبدیل به چک بانکى کردم و بالاخره به قم مشرف شدم، ولى ایشان در قم نبودند. بار دوم و بار سوم تا بالاخره بعد از چند ماه ایشان را یافتم. نخست تلفن زدم گفتم فلانى ‏ام. به لحاظ لطف دیرینۀ ایشان به حقیر و ارادتم از سال 1342 به ایشان خوشحال شد. وقتى گفتم امانتى از امام براى شما دارم، انگار که اشتباه شنیده باشد فهمیدم که ایشان مطلب را متوجه نشده است، دوباره تکرار کردم که امانتى از امام براى شما دارم و عذرخواهى کردم که تأخیر شده است. با اینکه ایشان زبانى طلق و بیانى فصیح دارد با تکلف و لکنت گفت:
از امام؟ امام... چه امانتى!
بغض گلویش را گرفت و گریه مجال سخن نداد. طبق قرار با مقدارى تأخیر به طرف خانۀ ایشان حرکت کردم. وقتى رسیدم دیدم در کوچه به انتظار ایستاده نگران است. به خانۀ محقر ایشان وارد و در اتاقک پذیرایى مستقر شدم.
ساعت حدود 3 بعد از ظهر بود. در تابستان گرم قم، پنکه دستى خراب و کوچک ایشان نمى ‏توانست از گرماى سوزان هوا و گرمى صمیمیت آن فضا بکاهد. او هنوز نتوانسته بود باور کند که من از طرف امام نزدشان رفته ‏ام. هنوز باور نکرده بود که بعد از سه ماه رحلت امام باید امانتى از امام به دستش برسد و هنوز نمى ‏دانست امانت چیست؟
گریه جاى احوالپرسى را گرفته بود. به هر ترتیبى بود شکسته ماجرا را تعریف کردم. او به شدت مى‏گریست. احساس کردم این گریه غیرعادى است و باید نکتۀ خاصى هم در آن باشد. بالاخره ایشان کم‏کم توانست صحبت کند. معلوم شد که ایشان بیمار است و تابستان را در مشهد بوده و تازه از گرد راه رسیده است. از اینکه امام بدون اینکه به ظاهر دلیلى داشته باشد به فکر ایشان افتاده است. شدیداً تحت تأثیر قرار گرفته و داغ دلش در فقدان امام تازه شده بود. لطف امام یک طرف قضیه بود و این که دستور داده بودند فلان مبلغ براى ایشان ارسال شود و تأخیر آن تا بعد از رحلت و نبودن ایشان در قم و بالاخره وصول امانت در آن روز که اواخر ماه بود و در آن ساعت طرف دیگر قضیه بود.
به گونه ‏اى ظریف معلومم شد که خانوادۀ آن عالم در آن روز، نان شب نداشتند.

منبع: در سایه آفتاب؛ ص 222.

. انتهای پیام /*