‏خانم مرضیه حدیدچی (دباغ) که به او لقب ‏مادر بزرگ انقلاب‏ ‏‏را نیز داده‌اند، از جمله زنان مبارز انقلاب اسلامی بود که فعالیت ها و حرکتهای سیاسی خود را از سال 1346آغاز کرد. وی ‏‏نخستین و تنها ‏محافظ‏‎ ‏زن ‏‏حضرت امام خمینی(ره) ‏‏بود‏‏ و در زمان اقامت ‏معظم‏له‏‎ ‎‏در پاریس وظایف اندرونی بیت ایشان را برعهده داشت. آن مرحومه پس از پیروزی انقلاب اسلامی در مصدر بسیاری از امور از جمله فرماندهی سپاه همدان و مسئولیت بسیج خواهران، سه دوره نمایندگی مجلس شورای اسلامی و قائم مقامی جمعیت زنان جمهوری اسلامی ایران قرار گرفت. خاطره ای از آن بانوی مبارز و مقاوم تقدیم حضور شما خوانندگان محترم می گردد:‏


C:\Users\e.taghizadeh\Desktop\dabagh5.jpg

‏ ‏

‏یک شب پیش از حرکت امام به ایران پس از صرف شام امام دستور‏‎‎‎‏ دادند کلیه کسانی که در طول مدت چهارماه اقامت ایشان در نوفل‏‏‏‎‎‎‏ نوشاتو مشغول کار و رفت و آمد بودند همه در یک اتاق جمع شوند.‏‎‎‎‏ همه آمدند. امام پس از قدردانی و تشکر از زحمات آنها فرمودند: ‏‏من‏ بیعتم را از شما برداشتم. شما به خاطر من خودتان را به خطر نیندازید. ما‏‏ ‏عازم ایران هستیم. من موظفم در کنار ملت باشم و در غم و شادی آنها‏‏ شریک باشم. شما چنین تکلیفی ندارید. هر کدام می‌توانید برگردید به‏‏ ‏‎‎‎‏ کشوری که بوده‌اید. اگر کاری داشته باشند با من دارند، شما برگردید‏‏ ‏دنبال تحصیل و کار خودتان‏‏. ‏‏ ‏

‏ ‏

C:\Users\e.taghizadeh\Desktop\dabagh2.jpg

‎ ‎

روز بعد در اثر هیجان بود یا کار زیاد و خستگی، نمی‌دانم، ناگهان‏‏ ‏بدنم لمس شد. افتادم و دیگر قدرت حرکت کردن و حتی حرف زدن را‏‏ ‏از دست دادم. این اتفاق روز دهم بهمن سال 1357 افتاد. پس از آنکه از‏‏ طرف دولت بختیار اعلام شده بود، فرودگاه مهرآباد به روی امام بسته‏‏ ‏است و ایشان نمی‌توانند به ایران برگردند. خبرنگاران در حیاط محل‎‎‎‏ اقامت ایشان جمع شده بودند. یکی از خبرنگارها اصرار داشت به امام‏‎‎‎‎ ‎‎‎‎‏ نزدیک شود. دستم را که روی سینه او گذاشتم تا عقب برود، ناگهان درد‏‏ ‏عجیبی در سینه‌ام احساس کردم و حالم دگرگون شد. افتادم. کسانی که‏‏ ‏‏دور و بر امام خمینی بودند مرا به بیمارستان رساندند. دکترها اعلام‏‏ کردند حالت سکته به من دست داده است اما از آن جان سالم به در برده‏‏ ‏بودم. گفتند چند وقتی لازم است در بیمارستان بستری شوم. برایم بسیار‏‏ ‏سخت بود. اما چاره‌ای نداشتم. پاهایم حرکت نمی‌کرد. دلم می‌خواست‎‎‎‏ همراه امام به ایران برگردم. امام دو روز بعد که می‌خواستند برگردند، با‏‎‎‎‎ ‎‎‎‎‏ آنکه دستور داده بودند هیچ خانمی حق ندارد سوار هواپیمای‏‎‎‎‎ ‎‎‎‎‏ شود، گفتم: من مشکلی ندارم و دکترها اجازه می‌دهند با خود آنها و ‏‎‎‎‎ ‎‎‎‎‏ هواپیمای اختصاصی که امام را به ایران می‌آورد برگردم. اما دکترها‏‏ صلاح نمی‌دانستند. ناگزیر من ماندم تا فرصت دیگر. تنها لباس‌هایی را‏‏ ‎‎‏ که برای بچه‌ها خریده بودم به حاج احمدآقا دادم تا برساند دست‏‏ ‏بچه‌هایم.‏‏ ‏‏ ‏

‏ ‏

C:\Users\e.taghizadeh\Desktop\dabagh1.jpg

‎ ‎

 چند روز پس از بازگشت امام به ایران از بیمارستان مرخص شدم.‏‏ شنیدم که شهرداری نوفل لوشاتو خواسته است ملاقاتی با من داشته‎‎‎‏ باشد. با آنکه نمی‌توانستم به طور کامل روی پاهای خود راه بروم. با‏‏ چوبدستی، همراه با یکی دو نفر از برادران به شهرداری نوفل لوشاتو‏‏ رفتیم. شهردار و همکارانش گفتند: ‏‏ما درخواستی داریم که اگر می‌توانید‏‏ این اجازه را از امام خمینی بگیرید که ما نوفل لوشاتو را به عنوان خواهر‏‎‎‎‏ خوانده محل زادگاه امام به حساب بیاوریم. گفتیم «مسئله‌ای نیست.‏‏ ‏‏ ‏‎‎‎‎ ‎‎‎‎

‏ ‏

C:\Users\e.taghizadeh\Desktop\dabagh4.jpg

‏ ‏‎‎‎

‎‎‎‏ وقتی می‌خواستیم خداحافظی کنیم و از ساختمان شهرداری بیرون بزنیم،‏‏ خانم راهبه‌ای سر راهمان سبز شد. او شیشه کوچکی را که مقداری خاک‏‎‎‎‏ در آن بود به من داد. از مترجم خواستم بپرسد این خاک چیست؟ آن زن‏‏ ‏‎‎‏ در جواب گفت: ‏‏مقداری از خاک نوفل لوشاتو است که قدوم امام بر آن‏‏ ‎‎‎‏ نشسته. من آن را به عنوان هدیه و یادبود به شما می‌سپارم. آن را حفظ‏‎‎‎‏ کنید. به یقین روزی می‌رسد که خودتان پی خواهید برد که چرا باید آن‏‏ را حفظ کنید و داشته باشید‏‎.‎‏ ‏

‏منبع: کتاب خواهر طاهره خاطرات خانم مرضیه حدیدچی (دباغ)‏

‎ ‎

‎ ‎

. انتهای پیام /*