آنقدر روح مردمى امام بالا بود که با همۀ گرفتاریها و مسئولیت هایى که داشتند گاهى افراد مى آمدند خدمت ایشان و از دعواى خانوادگى حرف مى زدند. یک روز جوانى آمد در دفتر امام و در حالیکه لبهایش را به هم دوخته و اعتصاب غذا نموده بود، از ما تقاضاى ملاقات با امام را کرد. هر چه دوستان اصرار کردند حاضر نشد مطلب خود را بگوید و اعتصاب خود را بشکند. مى گفت باید این ملاقات به تمام معنى خصوصى باشد و شما اگر در آن اتاق بیایید حرف نمى زنم. موضوع به امام گزارش شد. با اینکه واقعاً کار خطرناکى بود که یک جوان تنها و بدون شناسایى با امام دیدن کند اما امام پذیرفتند. این جوان رفت خدمت امام و گفت به من بگویید که من که هستم و از کجا آمده ام و به کجا مى روم. با اینکه موضوع او خیلى پیش پا افتاده بود اما امام با کمال احترام با او برخورد کردند.
منبع: سرگذشتهاى ویژه از زندگى امام خمینى(س)، ج 2، ص 74.
.
انتهای پیام /*