‏ ‏

‏امیر سرافراز لشکر اسلام سپهبد ‏‏شهید‏‏ ‏‏علی صیاد شیرازی ‏‏روز بیست و یکم فروردین‌ ماه سال ۱۳۷۸ در پی ترور منافقین کوردل در مقابل دیدگان فرزندنش به ‏‏شهادت‏‏ رسید. او  ‏‏نماد یک نظامی مومن، ایرانی و بسیجی ‏‏بود که می تواند الگویی برای همه مدافعان حریم اسلام و میهن به شمار آید. ضمن درود به روح بلند آن امیر دلاور، توجه خوانندگان محترم را به خاطره ای از زبان شهید بزرگوار جلب می نماییم:‏

‏ ‏

C:\Users\e.taghizadeh\Desktop\sayyad7.jpg

‏ ‏

‏ بین عملیات محّرم و والفجر مقدماتی بود. برای فرار از تنگنای روحی‎‎‎‏ شدیدی که من در آن قرار گرفته بودم به ‏‏قرآن‏‏ رجوع کردم. خداوند توفیق داد‎‎‎‏ که قرآن متناسب با حالی که داشتم، مرا هدایت فرماید. توانستم اینطور نتیجه‎‎‎‏ بگیرم که حتماً بایستی به محضر ‏‏حضرت امام (ره) ‏‏برسم و مطالبی را که دارم خدمتشان تقدیم بکنم تا از این طریق از آن تنگنای روحی و روانی که عمدتاً‎‎‎‏ هم برای خودم ایجاد شده بود، نجات پیدا کنم. روز پنج شنبه بود. پیش‎‎‎‏ خودم گفتم قبل از اینکه خدمت امام برسم، خوب است اول به محضر‎‎‎‏ حضرت ‏‏آیت اللّه خامنه ای ‏‏و جناب آقای هاشمی رفسنجانی بروم. تلفنی‎‎‎‏ تماس گرفتم، ایشان فرمودند که: اشکالی ندارد، بعدازظهر جلسه اضطراری و ‏‎‎‎فوری می گذاریم.‏

‏ ‏

C:\Users\e.taghizadeh\Desktop\sayyad2.jpg

‏ ‏

‏ ساعت چهار و نیم بعدازظهر بود. بر حسب آن برنامه،‎‎‎‏ هواپیمایی خواستم که به دزفول آمد. از دزفول به سمت تهران حرکت کردم‎‎‎‏ تا برای جلسه مقرر آماده شوم. بلافاصله با بیت حضرت امام تماس گرفتم و‎‎‎‏ موفق به صحبت با حاج احمد آقا شدم. از ایشان تقاضا کردم که چون در‎‎‎‏ وضعیت خاص قرار دارم، برای فردا یک وقتی از امام برای من بگیرید. ایشان‎‎‎‎‎‎‏ با تعجب پرسیدند که: شما مگر نمی دانید فردا جمعه است؟ جمعه که ما برنامه‎‎‎‏ نداریم. گفتم: اتفاقاً می دانم جمعه است ولی من در وضعیتی هستم که برایم‎‎‎‏ جمعه و شنبه ندارد. بنابراین فقط خواهش می کنم شما این را خدمت حضرت‎‎‎‏ امام برسانید و بفرمایید که فلانی گفت که وضع آشفته ای دارم حتماً باید‎‎‎‏ خدمت شما برسم و ببینید چه می فرمایند. گفت: بسیار خوب من این امانت را می رسانم ولی به هر صورت انتظار پاسخ مثبت نداشته باشید.  ‏

‏ ‏

C:\Users\e.taghizadeh\Desktop\emam1.jpg

‏ ‏

ما با هواپیما به طرف تهران می رفتیم. این حالت اینقدر مرا پیچانده بود که‎‎‎‏ ناگهان به خلبان گفتم که می توانی به جای تهران، مستقیم بروی مشهد تا ‏‎‎‎‎ ‎‎‎‎‏ زیارتی بکنیم. خلبان گفت: من می توانم ولی باید با تهران هماهنگی داشته‎‎‎‏ باشم. بالاخره موفق شد که این کار را بکند و هواپیما که «فالکن» بود، مستقیم‎‎‎‏ به طرف مشهد رفت. خوب من حالا این نگرانی را داشتم که قرار ملاقات‎‎‎‏ بعدازظهر با حضرت آیت اللّه خامنه ای را چه کنم؟ در قلبم اطمینان داشتم که‎‎‎‏ ایشان با آن صفایی که دارند، مطمئناً وضع مرا درک خواهند کرد و این جلسه‎‎‎‏ را به تعویق می اندازند. رسیدیم به مرقد مطهر ‏‏حضرت رضا(ع) ‏‏جای همه‎‎‎‏ خالی، زیارتی کردم و رفتم به دفتر آقای طبسی و با ایشان ملاقات کردم. از‎‎‎‏ همانجا تماس تلفنی با دفتر ریاست جمهوری برقرار کرده و با حضرت‎‎‎‏ آیت اللّه خامنه ای صحبت کردم. گفتم آقا من از حرم حضرت رضا(ع) با شما‎‎‎‏ صحبت می کنم، اوضاع من طوری نیست که امروز بتوانم خدمتتان برسم، در‎‎‎‏ نتیجه برای اینکه حالم قدری آماده تر شود، آمدم مستقیم مشهد و اگر اجازه‎‎‎‏ می فرمایید این جلسه عقب بیفتد و فردا که جمعه است، انجام شود. فرمودند:‎‎‎‏ اشکالی ندارد، فردا می اندازیم، فردا جمعه بعد از ظهر ساعت چهار و نیم ‏‎‎‎‎ ‎‎‎‎‏ بیایید دفتر من. ‏با آقای هاشمی هم من هماهنگ می کنم. در هر حال ایشان‎‎‎‎‎‎‏ بزرگواری فرمودند و وضعیت روحی مرا کاملاً ملاحظه کردند. ‏

‏ ‏

C:\Users\e.taghizadeh\Desktop\sayyad6.jpg

‎ ‎

آن شب در مشهد، شب بسیار خوبی داشتم. خوبی آن هم به صفای حرم‎‎‎‏ بود و جای خاصی که خود آقای طبسی برایم پیش بینی کرده بود. تصورم این‎‎‎‏ است که حداکثر بهره را بردم و بعد از نماز صبح مهیا شدم که به تهران بیایم.‎‎‎‏ پیامی هم از دفتر حضرت امام (ره) رسید که مطلب خدمت امام گزارش شد،‎‎‎‏ امام فرمودند: «اشکالی ندارد، بیاید».  ‏

خلاصه موافقت دیدار با ایشان هم حاصل شد. چون بعد از نماز نخوابیده‎‎‎‏ بودم، تقریباً نیم ساعتی خوابیدم. بعد صبحانه صرف شد و بلافاصله به خلبان‎‎‎‏ گفتم، حرکت کن. حرکت کردیم به سمت تهران و حدود ساعت نُه به دفترم‎‎‎‏ رسیدم. خود را مرتب کرده و آماده شدم که خدمت امام برسم. ساعت‎‎‎‏ حدوداً بین ده ـ ده و نیم بود که به بیت حضرت امام (ره) رسیدم. آنجا هیچ‎‎‎‏ کس نبود. فقط یک پیرمرد (حاج عیسی) آنجا بود. ایشان خیلی چهره محبوبی است. من خیلی از ایشان خاطره های خوبی دارم.‏

‏ ‏

‏ ‏

C:\Users\e.taghizadeh\Desktop\haj isa.jpg

‏ ‏

تا رسیدم گفتم: امام‎‎‎‏ چیزی برای ملاقات من نفرمودند؟ گفت: چرا، امام طبق معمول روزمره که‎‎‎‏ ساعت هشت و نیم شروع دیدارها بود، زنگ زدند. من رفتم خدمتشان. گفتند:‎‎‎‏ فلان کس قرار بود بیاید، چرا نیامده است؟ گفتم: من اطلاع نداشتم. به هر صورت گفتم الان بروید خدمت امام بگویید که من سعی کردم ولی ساعت‎‎‎‏ ملاقات مشخص نشده بود و گرنه نصف شب حرکت می کردم. شاید توقف ما‎‎‎‏ در آنجا بیشتر از بیست دقیقه طول نکشید گفته شد که حضرت امام فرمودند:‎‎‎‏ بیایید. با همان حالت شکستگی که داشتم و خیلی نگران هم بودم، رفتم‎‎‎‏ خدمت حضرت امام (س). ولی یک ‏‏حال خوبی هم از بابت زیارت حضرت‎‎‎‏ رضا (ع) داشتم ‏‏به خاطر اینکه شب را در حرم بودم و همین مرا آماده کرده‎‎‎‎‎‎‏ بود که در مقابل حضرت امام حرفم را درست بزنم.‏

‏ ‏

‏ ‏

C:\Users\e.taghizadeh\Desktop\sayyad3.jpg

‏ ‏

‏ خدمت امام یک گزارش‎‎‎‏ ده ـ پانزده دقیقه ای ارائه دادم. شاید ‏‏طولانی ترین ملاقات من با حضرت امام‎‎‎‏ همین جلسه بود. ‏‏هیچ چیز یادم نیست که در آنجا چه گفتم و از امام چه‎‎‎‏ شنیدم. فقط می دانم حالم اصلاً خوب نبود که رفتم خدمتشان. ولی ‏‏دقایق‎‎‎‏ آخر حضورم در خدمت حضرت امام مثل اینکه بال درآورده باشم، اینطور‎‎‎‏ بودم. می خواستم پرواز بکنم. ‏‏در حالی که بسیار مشتاق دیدارشان بودم، ولی‎‎‎‏ دلم می خواست که زودتر به محل کارم برگردم. چون دیگر فهمیده بودم چه‎‎‎‏ باید بکنم. راهکار به دستم آمده بود. حالم کاملاً متحول شده بود و احساس‎‎‎‏ سبکبالی می کردم، احساس شناخت وظیفه می کردم و دلم می خواست زودتر ‏‎‎‎‎ ‎‎‎‎‏ خودم را به جبهه برسانم و کارم را انجام بدهم. دیگر هیچ مشکلی نداشتم. از‎‎‎‏ محضر حضرت امام خداحافظی کردم و آمدم بعدازظهر به آن جلسه ریاست‎‎‎‏ جمهوری. آثار نشاطی که خداوند از طریق زیارت بندۀ لایقش، حضرت امام‎‎‎‏ نصیبم کرده بود، بسیار واضح و آشکار بود، به طوری که من در جلسه‎‎‎‏ نمی دانم چه بحثهایی کردم که بعد از پایان جلسه حضرت آیت اللّه خامنه ای‎‎‎‏ رو کردند به آقای هاشمی و فرمودند: آقای‏ ‏صیاد‏ ‏در این جلسه خیلی حال‎‎‎‏ خوبی داشت!‏

‏ ‏

C:\Users\e.taghizadeh\Desktop\sayyad5.jpg

‏ ‏

‏بعد من اشاره کردم به اینکه احتمالاً این حال، مربوط به نشاطی‎‎‎‏ است که حرم حضرت رضا(ع) به ما داد و آن سخنانی که فرمانده معظم کل ‏‎‎‎‎ ‎‎‎‎‏ قوا و رهبر عظیم الشان انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی در ملاقات صبح‎‎‎‏ همان روز فرمودند و من امروز سبکبالم. حالم خیلی خوب است، بحمداللّه‎‎‎‏ سریع هم برمی گردم به جبهه و دیگر هیچ کاری در تهران ندارم. ‏

خوب بالاخره برگشتیم و کارمان را ادامه دادیم. به هر صورت این حالات‎‎‎‏ را که می گویم برای شما ‏‏توجه داشته باشید، خدای متعال الطاف بسیار عظیمش‎‎‎‎‎‎‏ را به این انقلاب و این مردم واقعاً پاک و نجیب کشور ما و جمهوری اسلامی‎‎‎‏ ایران نصیب فرموده است. ‏

‏ ‏

‏منبع: کتاب امام و دفاع مقدس، صص80-76‏‏، (مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)، 1394

‏ ‏

. انتهای پیام /*