مجله خردسال 123 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 123 صفحه 4

پرندههای مهاجر یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. صحرایی بود خشک و داغ. روزی که زمین داغ، سایه­ی پرندههای مهاجر را دید، باشادی سلام کردو گفت: «خوش آمدید!» پرندهها روی زمین نشستند. شنهای داغ صحرا، پاهای کوچکشان را می­سوزاند. اما پرندهها از پرواز خسته بودند، خسته و تشنه. لحظه­ای نگذشته بود که شکارچیها از راه رسیدند، با دام و تیر و فریاد. پرندهها به آسمان نگاه کردند. زمین گفت: «بمانید! اگر شما بروید، من تنهاتر از همیشه خواهم ماند.» از صدای هیاهوی شکارچیها، قلب کوچک پرندهها درسینه می­تپید. تشنه بودند و خسته. پرنده­ای گفت: «من تا رودخانه پرواز می­کنم و برای جوجهها آب می­آورم.» زمین گفت: «بمان! نزدیک رود بشوی در دام آنها گرفتار خواهی شد.» پرنده به جوجههای تشنه نگاه کرد و گفت: «گرفتار نمی­شوم.» زمین گفت: «این دام است. آنها می­دانند شما تشنه­اید. کنار رود منتظر هستند. صدایشان را نمی­شنوی؟» پرنده گفت: «مگر نمی­بینی که جوجهها تشنهاند؟ آب می­خواهند.» زمین به آسمان نگاه کرد. به خورشید که داغ بود و سوزان، و فریاد زد: «پس ابرهایت کجا هستند؟»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 123صفحه 4