مجله خردسال 55 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 55 صفحه 6

قهوه­ای گفت: «نه! من به تو یک گردوی بزرگ می­دهم. تو بگذار پری آرزوی مرا برآورد کند.» امـا خاکستری هم قبول نکرد. پری کمی فکرکرد و گفت: «هرکدام شمـا آرزویش را درگوش من بگوید آن وقت من خودم تصمیم می­گیرم که آرزوی چه کسی را برآورده کنم!» خاکستری و قهوه­ای قبول کردند. قهوه­ای اول آرزویش را گفت. بعد نوبت به خاکستری رسید او هم جلو رفت ودر گوش پری آرزویش را گفت. پری با شنیدن آرزوی آنها شروع کرد به خندیدن. بعد گفت: «حـالا آرزوی شما را برآورده می­کنم.» پری چرخید و چرخید و بـا چوبدستـی­اش به زمین زد. ناگهان یک درخت بزرگ پراز فندق درست وسط بوتههای تمشک ظاهر شد. خاکستری گفت: «آرزوی من برآورده شد!» قهوه­ای گفت: «آرزوی من برآورده شد!» پری گفت: «هر دوی شما یک آرزو کردید! حالا از درخت بالا بروید یک لانه قشنگ روی آن درست کنید و برای همیشه از فندقهای شیـرین و خوشمـزه بخورید!» خـاکستری و قهوه­ای دست هم راگرفتند و از درخت بالا رفتند وقتی از درخت به پایین نگاه کردند، پری رفته بود، شاید به یک جای دوردور، تا آروزی یک سنجاب قهوه­ای و یک سنجاب خاکستری را برآورده کند!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 55صفحه 6