مجله خردسال 68 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 68 صفحه 4

مثل گل­های دشت یکی بود یکی نبود. غیر از هیچکس نبود. یک دشت بود، پر از گل­های رنگارنگ. گل­های بنفش، زرد، قرمز و صورتی. دشت آن­قدر زیبا بود، آن­قدر رنگارنگ بود که یک روز آسمان با خودش گفت: «کاش من هم مثل زمین، پر از رنگ بودم!» خورشید صدای آسمان را شنید و گفت: «تو هم قشنگی. تو هم رنگ داری.» آسمان گفت: «من فقط آبی هستم. همین.» خورشید گفت: «روزها آبی و طلایی هستی و شب­ها سرمه­ای و نقره­ای.» آسمان آهی کشید و گفت: «ولی گل­ها زرد و قرمز و بنفش هستند. من هیچ وقت نمی­توانم مثل زمین رنگارنگ باشم.» خورشید با مهربانی گفت: «می­توانی! می­توانی!» آسمان دیگر چیزی نگفت و به گل­های رنگارنگ نگاه کرد. کمی بعد باد وزید. خورشید در گوش باد چیزی گفت. آسمان، پچ پچ خورشید و باد را نشنید. باد رفت و با خودش ابرها را آورد. آسمان فریاد زد: «نه! وقتی ابرها بیایند من خاکستری می­شوم!» خورشید گفت: «مگر نمی­خواستی مثل گل­ها رنگارنگ باشی؟» آسمان گفت: «ولی ابرها رنگ طلایی تو را از من می­گیرند و رنگ آبی مرا خاکستری می­کنند.» خورشید خندید و در حالی که پشت ابرها می­رفت گفت: «صبر کن و منتظر باش!» ابرها آمدند. آسمان خاکستری شد، بعد باران بارید. بارید و بارید و بارید. همه­جا تمیز و زیبا شد.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 68صفحه 4