مجله خردسال 96 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 96 صفحه 8

فرشتهها دایی عباس ماشین دوستش را آورده بود تا همه­ی ما را برای زیارت به قم ببرد. مادرم گفت:«ما به زیارت حضرت معصومه(س) که خواهر امام رضا(ع) است می­رویم. من خیلی خوش­حال بودم، چون هیچ وقت به قم نرفته بودم. پدر و مادرم وضو گرفتند. پرسیدم:«می­خواهید نماز بخوانید؟» پدر گفت:«نه!» گفتم :« می­خواهید قرآن بخوانید؟» مادرم گفت: «نه!» پرسیدم :« پس چرا وضو گرفتید؟» پدر گفت:« هم موقع نماز خواندن و هم موقع قرآن خواندن وضو می­گیرم تا پاکیزه باشیم. وقتی به زیارت می­رویم هم باید وضو بگیریم.» به حیاط رفتم و به دایی عباس گفتم:« دایی، شما وضو گرفته­اید؟» دایی عباس خندید و گفت:« من وضو گرفته­ام، اما تو چی؟ » دایی عباس از حوض آب برداشت و روی من پاشید. من و دایی خندیدیم و تا آماده شدن پدر و مادرم، با هم آب بازی کردیم.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 96صفحه 8