مجله خردسال 130 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 130 صفحه 6

موش همسایه، دست موش خاکستری را گرفت و او را به خانه­ی خودش برد. همه­ی موشها آن­جا جمع بودند. گردو می­خوردند، حرف می­زدند و می­خندیدند. موش خاکستری کنار آنها نشست. موشها، دوستان خوب و مهربانی بودند. روزهای سرد و برفی زمستان گذشت و موشها هر چه در انبار جمع کرده بودند، با هم خوردند. تا این­که غذاها تمام شد. یکی از موشها گفت: «اگر برفها آب بشوند، می­توانیم دوباره برای پیدا کردن غذا بیرون برویم.» همین موقع، موش خاکستری فریاد زد: «یادم آمد! یادم آمد! من گردوهایم را زیر برفهای جلوی خانه­ام پنهان کرده بودم!» موش خاکستری با عجله بیرون رفت. برفهای جلوی خانه­ی خاکستری آب شده بودند. خاکستری، کیسه­ی گردوها را برداشت و پیش دوستانش برگشت. او گردوها را روی زمین ریخت و گفت: «بفرمایید! همه میهمان من هستید!» موشها با شادی، مشغول خوردن گردوها شدند. خاکستری، خیلی خوش­حال بود، چون توانسته بود همه­ی دوستانش را شاد کند.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 130صفحه 6