مجله خردسال 152 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 152 صفحه 8

فرشته­ها پدربزرگ جلوی تلوزیون نشسته بود و یک فیلم جنگی تماشا می­کرد. گفتم: «پدربزرگ، شما فیلم جنگی دوست دارید؟» پدربزرگ گفت: «نه جانم! این فیلم جنگی نیست، این فیلم واقعی است. فیلم روزهای جنگ ایران و عراق است.» کنار پدربزرگ نشستم و تلویزیون را تماشا کردم. پدربزرگ گفت: «دلت می­خواهد کارتون تماشا کنی؟» گفتم: «شما روزهای جنگ را دیده­اید.» پدربزرگ گفت: «سال­ها پیش، وقتی که هنوز به دنیا نیامده بودی، سربازهای عراقی به کشور ما حمله کردند. با بمب و موشک و تفنگ. آن­ها می­خواستند کشور قشنگ ما را خراب کنند. اما مردم ما با آن­ها جنگیدند و سربازهای عراقی را بیرون کردند. آن روزها، امام مثل پدری مهربان در کنار مردم بودند. صدای گرم و آرامشان به همه قدرت می­داد تا از هیچ کس و هیچ چیز نترسند و شجاع باشند. قلب امام در سینه­ی تک تک سرباز­هایی می­تپید که نه از تفنگ می­ترسیدند، نه از بمب و موشک.» پدربزرگ ساکت شد و به تلوزیون نگاه کرد. سرم را روی سینه­ی پدربزرگ گذاشتم.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 152صفحه 8