مجله خردسال 260 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 260 صفحه 8

فرشته ها دایی عباس و زن­دایی ، می­خواستند به مشهد بروند.مادرم گفت: «حسین را نبرید. بچه است. هم باعث زحمت و دردسر شما می­شود، هم خدای نکرده خسته و مریض می­شود.بگذارید این­جا بماند. شما هم با خیال راحت به زیارت بروید.» این طوری شد که حسین در خانه­ی ما ،ماند و دایی­عباس و زن­دایی رفتند مشهد. ماندن حسین در خانه­ی ما یعنی دردسر در خانه­ی ما. او فقط اذیت می­کرد و نق می­زد.بی­اجازه به همه چیز دست می­زد.حتی به وسایل پدرم. چند بار هم خودش را خیس کرد و مادرم مجبور شد همه لباس­های او را بشوید. به مادرم گفتم: «کاش دایی عباس ،حسین را هم با خودشان می­برد!» مادرم گفت: «بد اخلاق نباش. حسین خیلی کوچک است نمی­داند چه کاری درست است و چه کاری غلط. از دسـت او عصبانی نباش. ما با کمـک کردن به کـسی که به زیارت رفتـه اسـت، خدا را خوش­حال می­کنیم. یک روز امام و دوستانشان برای زیارت به مشهد رفته بودند. آن­ها یک خانه­ی کوچک را برای چندروز اجاره کردند .روزی که همه برای زیارت رفته بودند، امـام زودتر از بقیه به خانه برمی­گردند،در ایوان فرش پهن می­کنند و برای دوستانشان چای آماده می­کنند، تا وقتی که خسته از زیارت بر می­گردند، استراحت کنند. امام ثواب این کار را کمتر از زیارت و دعا نمی­دانستند. حالا اگر ما با مهربانی از حسین مراقبت کنیم، به اندازه­ی دایی و زن­دایی که به زیارت رفته­اند خدا را خوش­حال خواهیم کرد.» مادر می­گوید که بچه­ها فرشته­های روی زمین هستند.اما من فکر می­کنم که مادر خوب و مهربان من فرشته­ی روی زمین است.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 260صفحه 8