مجله خردسال 263 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 263 صفحه 8

فرشته­ها دوست مادرم و بچه­اش ،به خانه­ی ما آمده بودند. من می­خواستم بچه­ی دوست مادرم را برم تا با اسباب بازی­هایم بازی کند. اما او چسبیده بود به مادرش و اصلاً از او جدا نمی­شد. وقتی مادرم و دوستش با هم حرف می­زدند، هی وسط حرف آن­ها می­پرید و چیزی می­گفت . نق می­زد و می­گفت: «برویم برویم.» من خیلی سعی کردم او را سرگرم کنم. اما فایده­ای نداشت. آن­قدر بهانه گرفت و حرف زد و شلوغ کرد که دوست مادرم مجبور شد برود. وقتی آن­ها رفتند، به مادرم گفتم: «چه بچه­ی بدی بود.» مادرم گفت: «بچه­ی بدی نبود. فقط نمی­دانست چه کاری درست است. چه کاری غلط. به یاد حرف امام علی (ع) افتادم.» پرسیدم: «چه حرفی مادر؟» مادر گفت: «امام علی (ع) می­گویند که اگر ساکت باشی تا زمانی که از تو بخواهند حرف بزنی، زیباتر از آن است که حرف بزنی و از تو بخواهند که ساکت بشوی!» گفتم: «مثل بچه­ی دوست ما!؟» مادر خندید و پیش­دستی­ها را جمع کرد. او یک فرشته­ی مهربان است. او مادر خوب من است.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 263صفحه 8