مجله خردسال 304 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 304 صفحه 8

فرشته ها ما رفته بودیم خانه ی پدربزرگ، دایی عباس و زن دایی و حسین هم آمده بودند. همه داشتیم تلویزیون تماشا می کردیم، اما مادربزرگ در آشپز خانه غذا درست می کرد. پد بزرگ به مادرم و دایی عباس گفت:«شما ها چرا اینجا نشسته اید؟» دایی عباس پرسید:«پس کجا بنشینیم؟»پدربزرگ گفت:«وقتی مادربزرگ در آشپز خانه مشغول کار است، شما باید بروید و به او کمک کنید.» دایی عباس و مادرم فوری به آشپز خانه رفتند. زن دایی هم رفت. پدرم هم رفت. من و حسین و پدریزرگ ماندیم. مادرم مادربزرگ را از آشپز خانه بیرون کرد و گفت:«شما کنار پدربزرگ بنشینید، ما خودمان همه ی کارها را انجام می دهیم.» مادربزرگ خندید و آمد پیش ما نشست. پدربزرگ به من گفت:«وقتی مادر مشغول کار است، بچه ها باید به او کمک کنند. نباید بگذارند که او خسته شود.» دایی عباس از آشپزخانه بیرون آمد و گفت:«این حرف امام است. امام همیشه به بچه هایشان می گفتند که در کارهای خانه همه باید کمک کنند.حتی خود امام هم در انجام کارها به همسرشان کمک می کردند.» مادربزرگ خندید و گفت:«بچه های امام کارها را درست انجام می دادند. حواستان باشد که خراب کاری نکنید و اشپزخانه را به هم نریزید!»مادرم گفت:«چشم مادر جان!خیالتان راحت باشد!»من و حسین هم به آشپزخانه رفتیم. مادرم گفت:«شماها چرا آمدید؟» گفتم:«امام گفته اند که وقتی مادر مشغول کار است بچه ها باید به او کمک کنند!»این طوری شد که همه ی ما در آشپزخانه کار کردیم و پدربزرگ و مادربزرگ تلویزیون تماشا کردند!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 304صفحه 8