مجله خردسال 312 صفحه 19
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 312 صفحه 19

موقع از آب بیرون آمد و گفت:« جان! من هم تو را خیلی دوست دارم!» و زبانش را دراز کرد که را بگیرد، اما نتوانست. با شنیدن صدای و دیدن زبان او دوباره های های و زار زار گریه کرد. گفت:« گریه نکن جان! و با تو شوخی می کنند.» گفت:« من که شوخی نکردم.» گفت:« من هم شوخی نکردم.» به گفت:« حالا دیدی. آن ها فقط می خواهند مرا بخورند. نه دوست من است و نه .» کمی فکر کرد و گفت:« اگر قول بدهی نزدیک آشغال ها نشوی و دست و پایت را کثیف نکنی من با تو دوست می شوم!» با خوشحالی اشک هایش را پاک کرد و گفت:« قول می دهم!» گفت :« پس آماده باش تا به دشت گل ها برویم!» و پرواز کردند و رفتند به دشت گل ها. دوباره رفت توی آب و هم برگشت تا برا ی ناهار تله ببافد!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 312صفحه 19