مجله خردسال 338 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 338 صفحه 8

فرشتهها من و حسین میخواستیم نقاشی بکشیم. مادرم یک کاغذ به من داد و یک کاغذ به حسین. نقاشی من خیلی قشنگ شده بود. اما حسین، آن قدر نقاشیهاش را خط خطی کرد که کاغذش پاره شد. آن وقت میخواست کاغذ نقاشی مرا بگیرد. من ندادم و او گریه کرد. مادرم میخواست یک کاغذ دیگر به حسین بدهد. گفتم:" حسین نباید کاغذ نقاشیاش را پاره میکرد. شما گفته بودید که امام همیشه از کاغذهای کوچک هم برای نوشتن استفاده می کردند وهیچ وقت کاغذ سفید را دور نمیانداختند." مادرم گفت:" آفرین به تو که اینقدر عاقل هستی. اگر کسی بداند که کاری اشتباه است و آن را انجام دهد، کار بدی کرده . اما حسین آن قدر کوچک است که نمی داند چه کاری خوب و چه کاری بد است." گفتم:" نقاشی کشیدن هم بلد نیست و فقط خط خطی می کند." مادرم مرا بوسید و گفت:" اما تو، هم خوب نقاشی میکشی و هم میدانی چه کاری بد است. پس به حسین هم یاد بده تا کمتر اشتباه کند." ما یک کاغذ دیگر به حسین دادیم.آن را پاره نکرد. تمام صفحه را خط خط کشیده بود و میگفت:" گل!"

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 338صفحه 8