مجله خردسال 351 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 351 صفحه 8

فرشتهها من و حسین و دایی عباس. توی حیاط بودیم که یک قاصدک افتاد جلوی پای من. دایی قاصدک را به من داد و گفت:" یک آرزو کن و قاصدک را فوت کن تا برود." من میخواستم آرزو کنم که حسین دستش را دراز کرد تا قاصدک را بگیرد. من آن را به او ندادم. حسین گریه کرد. دایی عباس گفت:" هر دو با هم آرزو کنید." اما من گفتم:" میخواهم فقط خودم آرزو کنم." حسین گریه کرد. مادرم با صدای گریه حسین به حیاط آمد دایی عباس:" هر دو با هم آرزو کنید." اما من گفتم:" میخواهم فقط خودم آرزو کنم." حسین گریه کرد. مادرم با صدای گریه حسین به حیاط آمد و پرسید :" چی شده؟" گفتم:" من یک قاصدک دارم که حسین میخواهد آن را از من بگیرد. مادرم گفت:" چرا قاصدک را به او نمیدهی؟" گفتم:" میخواهم آرزویم را به قاصدک بگویم:" مادرم گفت:" آرزوهای ما را خدا برآوره میکند نه قاصدک. این را فراموش نکن. وقتی آرزویی میکنیم. چیزی را از خدا میخواهیم. قاصدک فقط یک گل است. یک گل که آن قدر سبک است که با یک نسیم از جایی به جایی دیگر میرود. شاید خیلیها آرزوهایشان را به این قاصدک گفتهاند. حالا تو آرزویت را بگو و آن را به طرف حسین فوت کن تا او هم آرزویش را بگوید. مهم این است که خدا آرزوی تو را میشنود. او همیشه صدای همهیبندههایش را میشنود. من قاصدک را در دستم گرفتم و آرزویم را به خدا گفتم. بعد آن را فوت کردم. مادرم آن را آرام گرفت و توی دستهای حسین گذاشت. حسین هیچ آرزویی نکرد. او اصلا بلد نیست آرزو کند. فقط قاصدک را فوت کرد. بعد مادرم و دایی عباس آرزو کردند و قاصدک را فوت کردند. قاصدک رفت بالای بالا. حسین دیگر گریه نمیکرد. قاصدک رفت تا آرزوی دیگران را هم بشنود. اما قاصدک فقط یک گل است. این خدای مهربان است که همیشه و هر جا آرزوهای ما را میشنود.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 351صفحه 8