مجله خردسال 366 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 366 صفحه 8

فرشتهها بعضی شبها، من و پدر و مادرم مسابقه میدهیم. هر کس در آن روز، یک کار خوب کرده باشد، برنده میشود. آن شب پدرم گفت که به یک آقا کمک کرده تا نشانی خانه ی دوستش را پیدا کند. پدرم گفت:" آن آقا از یک شهر دیگر آمده بود و خیابان های شهر ما را بلد نبود." برای همین هم پدرم به او کمک کرده بود تا از راه درست برود و به خانهی دوستش برسد. مادر هم گفت که صبح داروهای مادربزرگ را خریده و آنها را برایش برده بود. نوبت به من رسید. من آن روز نه تنها کار خوبی نکرده بودم، بلکه یک گلدان را هم شکسته بودم. پدرم گفت:" خب! نوبت توست. بگو!" گفتم:" من هیچ کارخوبی نکردهام! تازه! یک گلدان را با توپ شکستم. نمیخواستم گلدان را بشکنم. اما توپ به آن خورد و شکست." منتظر بودم پدر و مادرم ناراحت شوند. اما مادرم گفت:" خدا را شکر که امروز هر سهی ما یک کار خوب انجام دادهایم." گفتم:" شکستن گلدان که کار خوب نیست." پدرم گفت:" نه کار خوبی نیست! " گفتم:" پس چرا مادر گفت که هر سهی ما یک کار خوب انجام دادهایم؟" مادرم گفت:" شکستن گلدان یک اتفاق بود، اما راستگویی تو یک کار خوب بود. راستگویی خوبترین کار دنیاست!" من خندیدم و آن شب ، هر سه نفر ما برنده شدیم. من و پدر و مادر مهربانم!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 366صفحه 8