مجله خردسال 402 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 402 صفحه 8

فرشته­ها وقتی همهی مهمانها رفتند، پدرم به آشپزخانه رفت تا ظرفها را بشوید. دایی عباس هم شروع کرد به جارو زدن خانه. مادرم هم اتاق را مرتب کرد. من نشستم تا تلویزیون تماشا کنم، پدر مرا صدا زد و گفت:«امروز مادرت خیلی خسته شده او از صبح مشغول غذا درست کردن و پذیرایی از مهمانها بود. برو و به او کمک کن.» گفتم:«اما من میخواهم تلویزیون تماشا کنم.» پدرم گفت:«یک روز تعداد زیادی مهمان به خانهی امام آمده بودند. بعد از رفتن آنها، امام به آشپزخانه رفتند، آستینهایشان را بالا زدند تا در شستن ظرفها به بقیه کمک کنند.» گفتم:«امام میخواستند ظرف بشویند؟» پدرم گفتند:«امام میخواستند با کمک کردن به دیگران، از زحمتهای آنها تشکر کنند. حالا به اتاق برو و به مادرت کمک کن. این کار تو او را خیلی خوش حال میکند.» من تلویزیون را خاموش کردم. پیش مادرم رفتم و با هم اسباب بازیها را جمع کردیم. وقتی اتاق مرتب شد، کار دایی عباس و پدرم هم تمام شد. آن وقت همه با هم در یک خانهی تمیز و مرتب نشستیم، چای خوردیم و تلویزیون تماشا کردیم.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 402صفحه 8