مجله خردسال 407 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 407 صفحه 4

محمدرضا شمس آدم نمکی نمکدان و شکرپاش، کنار هم نشسته بودند و درد دل میکردند. یک دفعه صدایی شنیدند:«کمک ... کمک ....» بعد یک آدم نمکی را دیدند که بدو بدو به طرف آنها میآمد و کمک میخواست. آدم نمکی خیلی ترسیده بود. نفس نفس میزد و دانههای عرق و نمک از سر و رویش پایین میریخت. نمکدان پرسید:«چی شده؟ چرا اینقدر ترسیدهای؟» آدم نمکی گفت:«دارند میآیند! دارند میآیند!» شکر پاش پرسید:«چه کسانی میآیند؟» آدم نمکی گفت:«دزدها! دزدها!» همین موقع صدای پای چند نفر که به طرف آنها میآمدند شنیده شد. آدم نمکی از ترس دور خودش میچرخید و میگفت:«حالا چی کار کنم؟ کجا قایم بشوم؟» نمکدان دهانش را باز کرد و گفت:«بیا برو تو دل من! زود باش! عجله کن!» آدم نمکی پرید تو دل نمکدان.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 407صفحه 4