مجله خردسال 410 صفحه 21
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 410 صفحه 21

خزم.» گفت:«راست میگویی؟!» بعد مثل . روی زمین خزید! اما همهی تنش درد گرفت و یک قدم هم نتوانست جلو برود. او را دید و غش غش خندید و گفت:« جان! تو که . نیستی. تو پا داری باید بدوی مثل من. خواست مثل بدود. اما از دستهایش هم کمک میگرفت و سریع میدوید. که دست نداشت. او را دید و فریاد زد:« جان! تو بال داری. بپر.» گفت:«بالهایم خیلی کوچوک هستند، نمیتوانم پرواز کنم.» گفت:«پس بال بزن و بدو!» بال زد و دوید. بال زد و دوید و پشت بوتهها پنهان شد. به او نرسید. نتوانست را پیدا کند. خوشحال بود که بال داشت. با این که نمیتوانست مثل پرواز کند، مثل . بخزد و مثل بدود، اما میتوانست یک بال بزند و بدود!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 410صفحه 21