مجله خردسال 437 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 437 صفحه 4

لاله جعفری سنگ یک روز، یک سنگ، از روی یک پله، پرید توی یک کفش. اما توی کفش تنگ وتاریک بود. سنگ با خودش گفت:« این جا که نه چیزی دیده می شود، نه جایی می شود رفت!» سنگ سعی کرد از کفش بیرون بیاید، اما هر کاری که کرد، نشد. داد زد:« آهای... کفش! من این جا گیر افتاده ام!» کفش گفت:« خب می خواستی نیای!» سنگ گفت:« حالا که آمده ام! من نمی دانستم تنگ و تاریکی.» کفش چیزی نگفت. سنگ، قلقلکش داد. کفش محل نگذاشت. سنگ لگد زد، کفش باز هم محل نگذاشت. سنگ فکر کرد و فکر کرد. بعد کوب و کوب و کوب کفش را کوبید و گفت:« آهای... کفش! من که قل می خورم تو کوچه ها، توچشمه ها، رود خونه ها، حیف نیست بمانم این جا؟! بگذار بروم!» کفش کمی فکر کرد، دلش به حال سنگ سوخت و گفت:« باشد. برو!» سنگ گفت:« چه جوری بروم؟ از کجا بروم؟ من که

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 437صفحه 4