مجله خردسال 459 صفحه 5
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 459 صفحه 5

لباس دو رنگ محمدرضا شمس یک پرتقال بود که لباسش دو رنگ بود. سرخ و نارنجی بود. خیلی قشنگ بود. پرتقال لباسش را خیلی دوست داشت. شب که میشد، لباسش را در میآورد، تا میکرد و روی برگ درخت میگذاشت. یک روز صبح از خواب بیدار شد، لباسش را ندید. خیلی ترسید. سرش را بالا کرد، از همسایهی بالایی اش پرسید:«خانم کلاغه! تو لباس مرا ندیدی؟» خانم کلاغه گفت:«نه ندیدم!» سرش را پایین کرد. از همسایه پایینی پرسید:«خانم گنجشکه! تو لباس مرا ندیدی؟» یک دفعه چشمش به لباسش افتاد. لباس سرخ و نارنجیاش، دست خانم گنجشکه بود. پرسید:«لباس من دست تو چهکار میکند؟» گنجشک گفت:«خیلی ببخشید. دیشب عروسی خواهرم بود. آمدم لباست را بگیرم، دیدم خوابیدی. خیلی ببخشید. دلم نیامد بیدارت کنم. لباس را برداشتم و رفتم عروسی. خیلی ببخشید!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 459صفحه 5