مجله خردسال 238 صفحه 22
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 238 صفحه 22

پدر من... پدر من نقاش ساختمان است. او چند تا قلم­موی بزرگ دارد، که با آن­ها دیوار­ها را رنگ می­کند. پدر من وقتی سرکار می­رود لباس رنگارنگ مخصوص می­پوشد. لباس کار او، پر از لکه­های رنگی است. من لباس رنگارنگ پدرم را خیلی دوست دارم. لباس او مثل یک دفتر نقاشی است. پدرم، لباسش را، همیشه گوشه­ی حیاط می­گذارد. کنار قل­موهایش. یک روز من لباس کار پدرم را پوشیدم و قلم­موی او را هم برداشتم تا مثل پدرم بشوم! لباس برای من خیلی بزرگ بود. قلم­مو هم خیلی سنگین بود. وقتی پدر و مادر مرا دیدند، فقط قاه قاه خندیدند!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 238صفحه 22