مجله خردسال 239 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 239 صفحه 8

فرشته­ها دوستم به خانه­ی ما آمده بود تا با هم بازی کنیم. حسین هم خانه­ی ما بود. من و دوستم مشغول بازی شدیم. حسین هم می­خواست با ما بازی کند. او خیلی کوچک بود و نمی­توانست مثل ما بازی کند. من به او گفتم: «نه! حسین جان تو بشین و فقط تماشا کن!» حسین گریه کرد و از اتاق بیرون رفت. مادرم پیش ما آمد و پرسید: «چرا با حسین بازی نمی­کنید؟» گفتم:«او خیلی کوچک است­و ماازاو بزرگ­تر هستیم!» مادرم گفت: «وقتی بزرگ­تر هستید، باید بیشتر مراقب او باشید. نباید کاری کنید که او ناراحت شود و گریه کند. امام بزرگ بودند. رهبر همه­ی مسلمانان بودند، امـا به بچه­ها سلام می­کردند. به همه­ی افراد خانه توجه داشتند. با وجود همه­ی گرفتاری­هایشان با بچه­ها بازی می­کردند تا آن­ها شاد باشند. چون امام، بزرگ بودند. حالا اگر شما هم از حسین بزرگ­تر هستید، پس مثل یک آدم بزرگ رفتار کنید.» من و دوستم به هم نگاه کردیم و از این که حسین را نارحت کرده بودیم خیلی خجالت کشیدیم. آن روز ما به حسین یاد دادیم که چه طوری بازی کند. او خیلی باهوش است، با این که از ما کوچک­تر است!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 239صفحه 8