مجله خردسال 248 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 248 صفحه 8

فرشته­ها من و پدر و دایی عباس می­خواستیم به زیارت مرقد امام برویم، به دایی گفتم: «این حسین را با خودمان نبریم! چون بچه است، ممکن است شلوغ کند!» دایی عباس گفت: «تو می­دانی امام چه­قدر بچه­ها را دوست داشتند؟ اگر حسین را هم با خودمان ببریم، امام را خوش­حال کرده­ایم .» پدرم گفت: «یکی از نزدیکان امام تعریف می­کردند که یک بار دختر امام به دیدن ایشان رفتند و فاطمه فرزند کوچولویشان را با خود نبردند. امام خیلی ناراحت شدند و گفتند که این بار بدون فاطمه به این­جا نیایید. امام بچه­ها را خیلی دوست داشتند. حیف است که حسین را با خودمان نبریم.» همین موقع حسین حاضر و آماده پیش مـا آمد، او لباس­های تمیز پوشیده بود، مثل من و پدر و دایی عباس. موهایش را هم شانه زده بود، تمیز و مرتب. ما همه تمیز و مرتب بودیم، چون به زیارت امام مهربانمان می­رفتیم.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 248صفحه 8