مجله خردسال 298 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 298 صفحه 8

فرشته ها یک روز وقتی که من خوابیده بودم، دوست مادرم با بچه اش به خانه ی ما آمدند. من بیدار شدم و از این که آنها به خانه ی ما آمده بودند، خیلی خوشحال شدم. می خواستم بروم و با بچه ی دوست مادرم بازی کنم. ولی مادرم گفت:« اول دست و رویت را بشور و بعد موهایت را شانه کن بعد پیش مهمان ها بیا.» گفتم:« آن ها که غریبه نیستند.» مادرم گفت:« یک روز پیامبر از چاه خانه آب می کشیدند که کسی در زد. شخصی با پیامبر کار داشت. ایشان قبل از این که به طرف در بروند، دستهایشان را خیس کردند و به موهایشان کشیدند تا مرتب شوند. بااین که ایشان همیشه تمیز و آراسته بودند. پیامبر می گفتند که یک مسلمان باید همیشه تمیز و آراسته باشد. مخصوصاً وقتی که به دیدار کسی می رود.، فرقی نمی کند که آن شخص آشنا باشد یا غریبه. ما با تمیزی و مرتب بودنمان هم به دیگران احترام می گذاریم هم به خودمان. آن روز من با دست و روی شسته و موی شانه زده، پیش مهمان ها رفتم. همان طور که پیامبر گفته بودند.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 298صفحه 8