مجله خردسال 301 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 301 صفحه 8

فرشته ها صبح خیلی زود بود. مادرم بیدار شده بود و وضو می گرفت. من از خواب بیدار شدم و پدرم را که جانماز را پهن می کند. گفتم:« شما خوابتان نمی آید؟» پدرم گفت:« چرا بیدار شدی؟» نمی خواستم سروصدا تو را بیدار کند.» گفتم:« چرا صبح به این زودی نماز می خوانید. خوب بخوابید و دیر تر نماز بخوانید. مادرم توی اتاق آمد. چادر نمازش را سرش کرد و گفت:« جان دلم! وقت نماز صبح وقت اذان صبح است و این زمانی است که همه ی مسلمان ها نماز می خوانند.» گفتم:« خوابتان نمی آید؟» پدرم مرا بوسید و گفت:« می دانستی زمانی که امام جوان بودند و در قم درس می خواندند، برای خواندن نماز شب در زمستان های سرد و برفی به حیاط مدرسه ی فیضیه می رفتند، یخ های سرد را می شکستند و با آب خیلی سرد وضو می گرفتند! برای عبادت خدا و حرف زدن با او سخت ترین کارها هم آسان می شود. مثل بیدار شدن از خواب شیرین و مثل وضو گرفتن با آب سرد و یخ زده » مادرم مرا بوسید و گفت:« حالا بخواب!» پدر و مادرم برای نماز ایستادند و من با بوسه ی مادرم دوباره به خواب رفتم.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 301صفحه 8