مجله کودک 141 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 141 صفحه 8

داد تا خوابش ببرد. کم کم داشتم فکر می کردم او دیگر نمی خواهد مامان من باشد . به اتاقم رفتم و در دفتر نقاشی ام یک مامان کشیدم که بچه ای را در بغل گرفته است. بچة او دختری بود به قد و قوارة خودم. غروب با صدای فسقلی از خواب پریدم . بچة پر سر و صدا، یکریز گریه میکرد. همین طور که از اتاقم بیرون می آمدم . شنیدم که مامان و بی بی جان از فسقلی حرف می زنند، بی بی جان گفت : «عین زردچوبه زرد شده است» مادر گفت: « باید هر چه زودتر اورا به بیمارستان برسانیم.» به چشم های مامان نگاه کردم . می خواستم ببینم هنوز من را دوست دارد یانه؟ مامان چشمکی زد و مثل همیشه که میخندید، روی گونه اش چال افتاد. خیلی خوشحال شدم. چون فهمیدم که او هیچ فرقی نکرده است. به خودم گفتم : «اگر فسقلی نبود، همه چیز مثل اول خوب می شد .» در راه بیمارستان ، تمام مدت مامان و بی بی جان از بیماری زردی یا یرقان نوزادان حرف می زدند. من از حرف های آنها سر درنمی آورم ،ولی آزو میکردم فسقلی در بیمارستان بماند و ما به خانه برگردیم. گرچه دربارة این آرزو به کسی چیزی نگفتم. چون می دانستم که آنها می گویند : « مگر داداشت را دوست نداری؟» در بیمارستان ، آقای دکتر جوانی فسقلی را معاینه کرد. هی تکان تکانش می داد و پلک هایش را با انگشتانش باز می کرد. فسقلی اول ساکت بود ، ولی بعد شروع کرد به جیغ زدن. از این کارش خوشم آمد. اگر من هم جای او بودم، حتماً گریه می کردم. آقای دکتر به مامان گفت : « به نظر می رسد پسر شما مبتلا به یرقان شده است. اما برای اطمینان باید آزمایش خون انجام شود.» بعد رو کرد به منو به شوخی گفت: «نگران نباش! داداشت چند روزی باید پیش ما بماند. اما خیلی زود خوب می شود.» مامان و بی بی جان با نگرانی به هم نگاهی انداختند. بی بی جان لب پایینش را به دندان گزید. من هم دلشوره داشتم. فسقلی انگشتان باریکش را از زیر پتو بیرون آورده بود. احساس کردم احتیاج دارد دلداری اش بدهم . انگشت کوچکم را در دستش گذاشتم . محکم انگشتم را گرفت . گرمی دست هایش را که احساس کردم ، تنم مور مور شد. چقدر کوچولو و ضعیف بود. در ایرلند ، صیادان وال از نوعی قایق استفاده می کردند که تا چندی پیش نیز مورد استفاده بود. این قایق های گرد که از پوست حیوانات متصل به چوب ساتخته می شد، به «بلم گرد» معروف بود. امروزه نیز چنین قایق های ساخته می شوند. اما به جای پوست، از پارچه کتان ضخیم و ضدآب استفاده می شود. به این قایق «کالیکو» گفته می شود.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 141صفحه 8