مجله کودک 149 صفحه 6

ماجرای کمد اسباب بازی نویسنده : انید بلایتون مترجم : نادیا علاء شب بود و سکوت خانه را فرا گرفته بود . همه در خواب بودند، از جمله ((تونی)) و ((مولی)) که در رخت خواب های خودشان به خواب عمیقی فرو رفته بودند. اما در نقطه ای از همین خانه ساکت ، عده ای دور هم جمع شده بودند و تدارک یک جشن را می دیدند. آنها عروسک های تونی و مولی بودند که داخل کمد اسباب بازی قرار داشتند. اما در این میان تنها طبل اسباب بازی بود که ساکت و تنها گوشه ای نشسته بود. کسی از او نظری نخواسته بود. اصلاً هیچ کدام از اسباب بازی ها او را دوست نداشتند. می گفتند زیادی بزرگ است و جای زیادی می گیرد. حتی سرباز اسباب بازی می گفت : (( این طبل چه قدر سر و صدا راه می اندازد! )) عروسک خرسی سفید هم می گفت : ((من که نمی توانم این طبل گنده را شب ها داخل این کمد کوچک تحمل کنم. باید هلش دهم و از کمد بیندازمش بیرون، روی فرش!)) اما طبل قصه ما، منتظر نمی شد تا عروسک خرسی او را بیرون بیندازد. او هر شب خودش قل می خورد و بیرون کمد ، روی فرش می خوابید تا اسباب بازی های دیگر ، جای بیشتری داشته باشند. اگر چه طبل ما عاشق شادی، گپ زدن با دوستان و سر و صدا راه انداختن بود، اما نمی خواست خودش را به زور به کسی تحمیل کند. او با خودش فکر می کرد: (( تا زمانی که من یک طبلم ، هیچ کمکی از دستم ساخته نیست. چه می شد اگر یک شیپور بودم ، یا حتی یک سرباز اسباب بازی؟! شاید هم بهتر بود یک عروسک خرسی باشم. اما حالا فقط یک طبل گرد بزرگ هستم که هم جای زیادی می گیرم ، هم سر صدا راه می اندازم.)) در میان عروسک ها، حتی ((لوسی آن )) مو طلایی هم با لباس آبی روی صندلی زیبایش نشسته بود ، حاضر نبود لحظه ای به صحبت های طبل گوش دهد. و اما شبی که قصه در آن اتفاق می افتد، همه عروسک ها در حال تهیه و تدارک کیک و شیرینی و ساندویچ جشن خود بودند. حتی جعبه موسیقی قول داده بود در این مهمانی موسیقی بنوازد. اما کسی طبل بیچاره را دعوت نکرده بود. حتی عروسک ها گستاخی را به جایی رساندند که به فکر افتادند از طبل بینوا شعله های سطح خورشید نه تنها دما و انرژی بالایی دارند، بلکه پرتوهایی از ذرات پر انرژی نیز به همراه دارند. حرکت این پرتوها و تشعشعات ، باعث ایجاد طوفان خورشیدی می شود. طوفان خورشیدی از خورشید آغاز می شود و به همه جهات منظومه شمسی فرستاده می شود.