
بغضش ترکید و صدای گریهاش به هوا بلند شد.
امام رضا (ع) او را آرام کرد. ریّان به دست و
صورت امام رضا (ع) بوسه زد. بعد خداحافظی
کرد و برای رفتن راه افتاد. چند قدم که
رفت، امام صدایش زد.
- ریّان!
- بله آقا !
- برگرد!
ریّان به نزد امام (ع) برگشت و
پرسید: «چه شده مولای من؟»
امام رضا (ع) گفت: «دوست
نداری مقداری پول به تو بدهم تا برای
دخترانت انگشتر بخری، آیا نمیخواهی
پیراهنم را به تو ببخشم؟»
ریّان یاد خواستههایش افتاد.
آنها را از یاد برده بود.
اما امام رضا (ع) یادش
انداخته بود.
- از شما متشکرم آقا،
به خاطر غم جداییِ از شما، یادم
رفته بود بگویم!
امام رضا (ع) به او یک
پیراهن سفید داد. بعد یک
همیان * پول در دستش گذاشت.
ریّان وقتی رفت، به خودش
گفت: «چه امام عزیز و مهربانی، او از خواستهی قلبِ
شیعیانش هم خبر دارد.»
کیسهای که مردم در آن زمانها، داخلش پول
میگذاشتند.
هنگامی که این خودرو در سال 1994
میلادی عرضه شد، بلافاصله طراحی
و ساخت خودروهایی به این شکل و
شمایل در بازارهای جهانی باب شد.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 262صفحه 9