مجله کودک 283 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 283 صفحه 8

قصه های من و پدربزرگ- قسمت اوّل اسم من مریم است . من هشت سال دارم . پدر و مادرم هر دو کارمند هستند . آن ها دیر به خانه می آیند و من خیلی وقتها تنها هستم . ما در تهران زندگی می کنیم . امّا پدر و مادرم اهل یکی از شهرهای کوچک کویری هستند . من دلم می خواهد زود به زود به شهر خودمان پیش پدربزرگ برویم ، امّا پدر و مادرم وقت برای مسافرت ندارند . امسال ، اتفّاقی افتاد که خیلی تلخ بود . امّا باعث شد من تمام تابستان را پیش پدربزرگ بمانم . آن اتفّاق بد ، که باعث این اتفّاق شیرین شد ، مرگ مادربزرگم بود . وقتی که این خبر به ما رسید ، هر سه تایی گریه کردیم . بعد پدر و مادرم مرخصی گرفتند و ما به شهرستان رفتیم . آنجا بود که من برای اولین بار گریه پدربزرگ را دیدم . البته اتفاق تلخ و شیرین افشین علاء پنجه های خرس ، برای گرفتن شاخه ها ، زدن ضربه های قوی به اجسام و به دست آوردن غذا بسیار تواناست .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 283صفحه 8