مجله کودک 428 صفحه 3
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 428 صفحه 3

محسن رنجبر / کلاس پنجم/ از تهران ماهی و ترقه یکی بود یکی نبود. پسری بود به نام محسن. محسن خیلی ماهی دوست داشت. او در عید نوروز یک ماهی قرمز گرفت. همچنین همراه با او یک بسته هم دینامیت و ترقه برای چهارشنبهسوری گرفت. او ترقهها را هم در کنار نایلون ماهی گذاشت. امّا در راه خانه دینامیتها ترکید و ماهیها هم در وسط خیابان مُردند. محسن خیلی گریه کرد. تا این که مادرش برای او یک ماهی جدید گرفت. از آن پس محسن دیگر به طرف ترقه و دینامیت نرفت و با پول ترقهها ماهی گرفت و آنها را نگه داشت. ویژهی عید نوروز ـ چهارشنبهسوری فردین علومی،13 ساله از زنجان رضا خسرویان /کلاس پنجم/ از تهران گنجشک عجیب روزی روزگاری در جنگلی انبوه دو گنجشک زندگی میکردند. بعد از مدتی این گنجشکها صاحب سه تخم شدند. روزی از روزها که آنها برای پیدا کرن غذا از لانه بیرون رفته بودند، بعد از این که به لانه برگشتند، دیدند که کنار تخمهایشان یک تخم بزرگ قرار دارد. گنجشک پدر گفت: جوجهی این تخم به این بزرگی بدون شک بزرگتر است. بهتر است این تخم را از لانه به بیرون بیندازیم. اما گنجشک مادر مخالفت کرد و گفت: این جوجه هم مانند ما جان دارد. بهتر است تا زمانی که مادرش او را پیدا کند، از او مواظبت کنیم. بعد از مدتی جوجهها به دنیا آمدند. گنجشکها از جوجههایشان و آن جوجهی عجیب مراقبت کردند، به آن جوجه پرواز کردن یاد دادند، غذا و جای خواب دادند. بعد از این که آن جوجهها رفتند، گنجشکها دوباره بچهدار شدند و بعد از چند روز ماری سیاه گنجشکها و جوجههایشان را دید. برای همین برای شکار جوجهها از درخت بالا رفت. گنجشکها هر کاری کردند، نتوانستند آن مار را از لانه دور کنند. مار به جوجهها نزدیک شده بود که آنها را بخورد، ناگهان پرندهای از آسمان به طرف مار آمد و مار را با پنجههایش گرفت و مار را به آسمان برد و مار را درون رودخانهای انداخت. آن پرنده به آن دو گنجشک نزدیک شد. گنجشک پدر گفت: تو کی هستی؟ آن پرنده گفت: من فاخته هستم، مادر آن جوجهی بزرگ در لانهی شما. من نمیتوانم روی تخمهایم بخوابم و آنها را گرم کنم، برای همین تخم را در لانهی شما گذاشتم و با این که آن جوجهی بزرگی بود شما از آن مراقبت کردید و بزرگش کردید. حالا من با نجات جان شما و جوجههایتان کاری که برای جوجهی من کردید را جبران کردم. بعد از گفتن این حرف، فاخته پرواز کرد و در آسمان ناپدید شد. محمدرضا هوشمند از بندرعباس مقدمه جلد آخر معرفی موتورسیکلتهای هوندا را در این شماره به پایان میبریم. بیش از نود درصد موتورسیکلتهایی که در شماره گذشته دیدید و در این شماره با تعدادی دیگر از آنها آشنا میشوید، برای مسابقات موتورسواری حرفهای و به صورت خاص و ویژه طراحی و ساخته میشوند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 428صفحه 3