مجله کودک 506 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 506 صفحه 8

قصّههای زندگی امام خمینی دست نوازش به سر دخترک یتیم این قصه را برادر خانم امام، تعریف کرده است: امام خمینی تازه در روستای «جماران» در شمیران ساکن شده بود. روزهای اول جنگ بود. یک روز دیدیم در میان کسانی که برای دیدن امام آمدهاند، زن جوانی هست که دختر خردسالی به همراه دارد. پرسیدیم و فهمیدیم که آن زن تازه شوهرش را در جبههی جنگ از دست داده است. دختر کوچکِ او خیلی بیتاب بود و یکریز گریه میکرد. تمام سر و صورتش خاکی بود و اشک روی گونههایش نشسته بود. معلوم بود که از سرِ صبح گریه و زاری میکرده و مادرش را به تنگ آورده بود. زنِ جوان، خیلی ناراحت بود و دلش میخواست که یک جوری بچهاش را پیش امام برساند تا شاید دست محبت و نوازش امام، او را آرام کند. مادرِ جوان به ما میگفت: «من ناراحت نیستم و از این توتچینی برای درست کردن مربا و شربت هم شیرینی خودش را داشت که چند روزی به خودش مشغولمان مینمود. تازه بعدش وقت گلابگیری از گل محمدیهای باغچه میرسید

مجلات دوست کودکانمجله کودک 506صفحه 8