پرتال امام خمینی (س): در سال ۱۳۵۹، مجموعه‌ای از رخدادهای سیاسی، امنیتی و نظامی، ایران را در مسیر یک جنگ تمام‌عیار قرار داد. از اشغال سفارت آمریکا و قطع روابط دیپلماتیک تا انفجار خطوط نفتی و درگیری‌های مرزی با عراق، نشانه‌هایی از تنش‌های فزاینده دیده می‌شد. با آغاز حمله هوایی عراق در ۳۱ شهریور، جنگ به‌طور رسمی آغاز شد و شهرهایی چون تهران، اهواز، آبادان و خرمشهر هدف قرار گرفتند. در هفته‌های نخست، نیروهای مردمی و داوطلب با امکانات محدود در برابر ارتش مجهز عراق مقاومت کردند. گزارش‌های میدانی از آن دوره، وضعیت پراکنده نیروها، نبود تجهیزات کافی، و دشواری‌های پشتیبانی را نشان می‌دهد. در نهایت، خرمشهر در ۵ آبان سقوط کرد و آبادان در محاصره قرار گرفت. این روایت، تصویری از آغاز جنگ ایران و عراق را بازتاب می‌دهد.

مسافر وادی عشق، توطئه‌های خرابکاران و درگیری‌های مرزی با عراق
در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ لانه ی جاسوسی آمریکا به تصرف دانشجویان خط امام درآمد. به دنبال این اقدام شجاعانه، دولت موقت در اعتراض به این عمل استعفاء داد. چند ماه بعد بنی‌صدر به عنوان رئیس‌جمهور انتخاب شد. در اسفند ۱۳۵۸ نیز انتخابات مجلس شورای اسلامی برگزار شد. آمریکا از همان آغاز تلاش زیادی به عمل آورد تا به هر شکل ممکن گروگان‌ها را آزاد کند، ولی موفقیتی کسب نکرد.


با آغاز سال ۱۳۵۹ توطئه‌های زیادی در ایران پیاده شد. ۱۷ فروردین ۱۳۵۹ عوامل و مزدوران بعثی در غرب و جنوب کشور دست به انفجارات متعدد زدند. از جمله آنها انفجار در مخازن نفت و تأسیسات پالایشگاه کرمانشاه و لوله‌های نفت و گاز منتهی به پالایشگاه آبادان در ۵ کیلومتری دارخوئین بود. منطقه ی «دارخوئین» حدود ۴۰ الی ۴۵ کیلومتربا آبادان فاصله دارد. این انفجارها موجب تقلیل تصفیه نفت خام از ۵۸۰ هزار بشکه به ۳۹۵ هزار بشکه در روز گردید. تصفیه نفت خام در پالایشگاه کرمانشاه نیز از ۱۹ هزار بشکه به ۱۵ هزار بشکه در روز کاهش یافت.
به نظر می‌رسد شدت توطئه‌ها در زمینه‌های مختلف تا قبل از ۵ اردیبهشت ۱۳۵۹ که به شکست حمله نظامی آمریکا در طبس منجر گردید، از طرف آمریکا برنامه ریزی و سازماندهی شده بود. در ۱۹ فروردین ۱۳۵۹ کارتر اعلام کرد رابطه آمریکا با ایران را قطع می‌کند. در ۲۰ فروردین ۱۳۵۹ خطوط نفت و گاز «خور دورق» در ۴۳ کیلومتری آبادان که از ماهشهر می‌آمد، منفجر گردید که باعث کاهش ۳۰ درصد ظرفیت پالایش نفت در پالایشگاه آبادان شد.

در ۲۱ فروردین همان سال در مناطق مرزی «باویسی»، «نفت‌شهر» و «قصرشیرین» نبرد بین ایران و عراق منجر به شهادت ۳ تن و مجروحیت ۲۵ نفر شد. در ۲۳ فروردین ۱۳۵۹ درگیری‌های شدیدی بین ایران و عراق به وقوع پیوست و تا تاریخ ۲۴ فروردین ۱۳۵۹ ادامه داشت. ۲۸ فروردین ۱۳۵۹ انفجار بمب در خیابان امیری به شهادت ۶ نفر انجامید. در ۲۹ و ۳۰ فروردین ۱۳۵۹ در دانشگاه‌های سراسر کشور از جمله دانشکده نفت آبادان درگیری شدیدی به وجود آمد. اول اردیبهشت ۱۳۵۹ انفجار بمب در آبادان یک کشته و ۳۰ مجروح بر جای گذاشت. در همین ایام آیت‌الله «سید محمدباقر صدر» در عراق به شهادت رسید. بالأخره در ۵ اردیبهشت ۱۳۵۹ حمله ی نظامی آمریکا به منظور آزاد کردن گروگان‌ها در «طبس» به شکست انجامید.

در ۱۱ اردیبهشت ۱۳۵۹ درگیری‌های مرزی در قصرشیرین و پاوه ۱۰۰ شهید بر جای گذاشت. در همین روز سفارت ایران در لندن به اشغال درآمد و ۳۰ دیپلمات ایرانی به گروگان گرفته شد. اتفاقات دیگری نیز تا قبل از آغاز رسمی جنگ به وقوع پیوست. از جمله در تیر ۱۳۵۹ کشف توطئه ی «کودتای نوژه» همدان بود که تعدادی از عاملان آنها بازداشت و به مجازات رسیدند.
دو هفته قبل از آغاز رسمی جنگ از پاسگاه مرزی بازدید کردم. آتش شدید خمپاره و گلوله توپ بین ایران و عراق رد و بدل شده بود. آثار اصابت گلوله‌ها بر روی زمین به صورت توده‌های خاکستری حاکی از شدت گلوله‌باران بود. بعد از بازدید از این پاسگاه به سمت «شلمچه» حرکت کردم. بین پاسگاه مرزی تا شلمچه ۱۲ کیلومتر فاصله است. در این فاصله نخلستان‌های پُرثمر و سرسبزی وجود داشت. به علت آتش‌باری‌های عراق، تمام ساکنان منازل روستایی منطقه را ترک کرده و خانه‌ها خالی از سکنه بود.
یک هفته قبل از شروع جنگ به دلیل درگیری شدید، شلمچه، خالی از سکنه شد. برای بازدید به داخل نخلستان و به سمت «نهر خیّن» پیش رفتم. عرض نهر خیّن حدود سه متر است. آن طرف نهر، کشور عراق بود. با احتیاط نگاهی به پاسگاه عراقی‌ها که پرچمی با چوب شکسته در بالای آن قرار داشت، انداختم. نیروهای عراقی آنجا را ترک کرده بودند و کسی حضور نداشت. پس از مشاهده وضع نقطه ی مرزی به داخل نخلستان برگشتم و از آنجا راهی شلمچه شدم. پس از آنکه خرمشهر سقوط کرد و منطقه کلاً به دست نیروهای عراقی افتاد، تمام نخلستان‌های آن توسط نیروهای بعثی از بین رفت و این منطقه تا شلمچه به میدان مین تبدیل شد و تاکنون (۱۳۸۳) از مین ها پاکسازی نشده است.
در اواخر شهریور ۱۳۵۹ در آبادان شایع شده بود تا سه روز دیگر عراق به ایران حمله می‌کند. من تقریباً چهار پنج روز قبل از حمله ی عراق به ایران، آبادان بودم. بعضی از کارکنان پالایشگاه آبادان می‌گفتند: «از حدود ۱۰ روز پیش پالایشگاه شعیبیه بصره خاموش شده و تمام مخازن آن پالایشگاه نیز از فرآورده‌های نفتی تخلیه شده است.» از صحبت‌های مردم روشن بود که عراق به زودی حمله سراسری خود را آغاز می‌کند. روز ۳۰ شهریور ۱۳۵۹ از فرودگاه آبادان با یک ایرباس به تهران برگشتم. صبح روز ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ جهت تشکیل جلسه ی علنی به مجلس رفتم. با توجه به اخباری که از آبادان داشتم به هر نماینده که می‌رسیدم، می‌گفتم: «در آبادان بودم و شایع بود که تا سه روز دیگر عراق به ایران حمله می‌کند.» بدین وسیله نگرانی خود را نشان می‌دادم. با این حال نتوانستم آرام بگیرم. ساعت ۱۱ صبح به کمیسیون دفاع رفتم. رئیس وقت کمیسیون آیت‌الله خامنه‌ای بودند. با ایشان صحبت کردم و تمام اطلاعات خود را با ایشان در میان گذاشتم. حمله ی قریب‌الوقوع عراق را گوشزد کردم و جریان تعطیلی «پالایشگاه شعیبیه» بصره و تخلیه ی مخازن فرآورده‌های نفتی عراقی¬ها را گفتم.

آغاز رسمی جنگ تحمیلی

دوشنبه ۳۱ شهریور سال ۱۳۵۹ ساعت ۲ بعدازظهر هواپیماهای «میگ» عراقی با بمباران فرودگاه های مهرآباد، همدان و اهواز جنگ گسترده‌ای را علیه ایران آغاز کردند. با صدای انفجار مردم غرب تهران برای اطلاع از چگونگی واقعه به خیابان‌ها ریختند و با مشاهده بمباران قسمتی از فرودگاه مهرآباد به منظور کمک به فرودگاه هجوم آوردند. البته مأمورین انتظامی در حوالی فرودگاه از حرکت مردم جلوگیری به عمل آوردند و از مردم خواستند که آنجا را ترک و اعلام کردند در صورت نیاز به کمک مردم، مقامات مربوطه اطلاعیه صادر خواهند کرد. هجوم هزاران نفر از مردم تهران به سوی فرودگاه، موجب گردید راه‌بندان شدیدی در این منطقه به وجود آید، لیکن مأموران راهنمایی و صدها نفر از جوانان در سر چهارراه‌ها کنترل عبور و مرور اتومبیل‌ها را به عهده گرفتند. با معاضدت رانندگان و سایر مردم اتومبیل‌های آتش‌نشانی و آمبولانس‌هایی که به سوی فرودگاه در حرکت بودند به راحتی خود را به فرودگاه رساندند. راه‌بندان تا ساعت ۸ بعدازظهر در قسمت‌هایی از غرب تهران ادامه یافت. امام خمینی عصر روز ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ به مناسبت باز شدن مدارس و آغاز جنگ تحمیلی پیام تاریخی مهمی صادر کرد.
روز دوم جنگ مصادف با اول مهر ۱۳۵۹ بود، نیروی هوایی ایران با ۱۴۰ فروند هواپیما، مواضع دشمن را در قلب خاک عراق با موفقیت درهم کوبید. هیجان و التهابی که از حدود یک هفته و پیش از شروع رسمی جنگ تحمیلی به خاطر درگیری‌های شدید مرزی و اطلاع از قریب‌الوقوع بودن جنگ در من به وجود آمده بود؛ با شروع جنگ در درونم شعله‌ورتر گردید. روز دوم را در حالی که روحم در جبهه‌ها سیر می‌کرد و آرام و قرار نداشتم، گذراندم. شب دوم معابر و خیابان‌ها در خاموشی فرو رفت. از مردم خواسته شد شب ها مانع خروج نور از درون خانه به بیرون شوند. اتومبیل ها که در هنگام عبور از خیابان‌ها چراغ روشن می‌کردند با فریادهای مردم که «خاموش کن!» مواجه می‌شدند.

روز سوم جنگ مصادف با چهارشنبه، دوم مهر ۱۳۵۹ مجلس جلسه علنی داشت. به طرف مجلس رفتم. ولی در این فکر بودم وسیله‌ای پیدا کنم و خودم را به هر طریق ممکن به آبادان برسانم. دنیا در برابر چشمانم تیره و تار بود و هیچ‌گونه علاقه‌ای به زنده ماندن نداشتم. بعد از پایان جلسه علنی، بعدازظهر کمیسیون داشتم. ساعت ۴ بعدازظهر در کریدور مجلس با آقای «هادی غفاری» برخورد کردم. ایشان گفت: «می‌خواهد به فرودگاه برود و قصد دارد با هواپیمایی که رئیس‌جمهور بنی‌صدر و تیمسار فلاحی رئیس ستاد مشترک ارتش را به اهواز می‌برد، عازم خوزستان شود.» من به او گفتم: «در صورت امکان تمایل دارم با ایشان به اهواز بروم.» مرحوم نصراللهی نماینده دیگر آبادان نیز به ما پیوست.

در خوزستان جنگ زده

بدون مراجعه به منزل، به اتفاق هادی غفاری و مرحوم نصراللهی از مجلس به فرودگاه رفتیم و در «پاویون دولت» به رئیس‌جمهور و «فلاحی» پیوستیم. کلیه ی شیشه‌های پاویون روبه‌روی باند فرودگاه در اثر بمباران روز اول، خرد شده بود و جریان باد، پرده‌ها را به این طرف و آن طرف حرکت می‌داد. پس از نیم ساعت توقف در پاویون به طرف یک هواپیمای کوچک «فالکون» که ظرفیت ۹ نفر داشت رفتیم. هواپیما حدود ساعت ۱۸ به پرواز درآمد. در طول مسیر تهران به اهواز یک هواپیمای فانتوم ما را همراهی می‌کرد. یک ساعت بعد هواپیما به فضای شهر اهواز رسید. آن موقع اهواز در وضعیت قرمز قرار داشت. لذا به مجرد ظاهر شدن هواپیمای حامل ما و فانتوم همراه، ضد هوایی‌ها شروع به شلیک کردند - چون روزهای اول جنگ خیلی نظم و قاعده‌ای در جبهه‌ها برقرار نبود - با برج مراقبت تماس گرفته شد که این هواپیمای خودی است، تیراندازی قطع گردید و هواپیما روی باند نشست.
بلافاصله هیئت به طرف مهمانسرای استانداری اهواز که آن زمان در نزدیکی ایستگاه راه‌آهن قرار داشت، رفت. بعد از ادای نماز مغرب و عشاء‌، همگی از طریق جاده اهواز - خرمشهر به سمت خرمشهر به حرکت درآمدیم. در کیلومتر ۶۰ جاده اهواز – خرمشهر، جهت سرکشی به نیروهایی که در نزدیکی‌های «کوشک» مستقر بودند، رفتیم. از فاصله چند کیلومتری و در دل سیاه شب، مسیرِ گلوله‌هایی که ارتش عراق روی جاده اهواز - خرمشهر می‌ریخت، قابل مشاهده بود. آقای فلاحی برای نیروهای مستقر در کوشک صحبت‌های روحیه‌بخش ایراد نمود. پس از صحبت‌های شهید فلاحی چون به علت آتش سنگین دشمن امکان عبور از جاده به سمت خرمشهر وجود نداشت، از کوشک به طرف اهواز برگشتیم و شب را در مهمانسرای استانداری به استراحت پرداختیم.

صبح روز پنج‌شنبه سوم مهر ۱۳۵۹ به پادگان لشکر ۹۲ زرهی اهواز واقع در «لشکرآباد» کنار رودخانه کارون رفتیم. پس از گفتگوی بنی‌صدر و تیمسار فلاحی با فرماندهان لشکر ۹۲ زرهی، با بالگرد از پادگان به سمت «دشت عباس» که بیش از ۱۰۰ کیلومتر با اهواز فاصله و در شمال غربی خوزستان واقع است، رفتیم. پس از پیاده شدن با اتومبیل به سمت پادگان «عین‌خوش» یا «چشمه‌خوش» که ۱۰ کیلومتر با دشت عباس فاصله دارد، رفتیم. نیروهای عراقی تا نزدیکی پادگان به داخل خاک ایران نفوذ پیدا کرده بودند و آنجا را زیر آتش پرحجم خود گرفته بودند. به طوری که چندین گلوله در اطراف محلی که ما ایستاده بودیم، اصابت کرد. صحبت‌هایی بین فرماندهان مستقر در پادگان با بنی صدر و تیمسار فلاحی رد و بدل شد. من از آنها مقداری فاصله گرفته بودم و اطراف را نظاره می کردم. بنی‌صدر به عنوان فرماندهی کل قوا که حضرت امام این منصب را به وی تفویض کرده بود به علت حجم سنگین آتش دشمن و کمی امکانات نیروهای خودی، دستور عقب‌نشینی از پادگان عین خوش را صادر کرد.

بعد از مذاکراتی که صورت گرفت، سوار بر بالگرد شده و به سمت دشت عباس برگشتیم و به اهواز مراجعت کردیم. در بالگرد من در کنار تیمسار فلاحی نشسته بودم. ایشان از من سؤال کرد: «شما قبلاً در ارتش بوده‌اید و در مانورهای نظامی شرکت داشته‌اید؟» گفتم: «خیر.» وی گفت: «علی‌رغم حجم سنگین آتش دشمن بر روی پادگان وضعیت عادی داشتیم.» اما در داخل بالگرد صحبتی رد و بدل نمی‌شد. وضعیت اسفناک و به هم ریخته بود. غم سنگینی همه را فرا گرفته بود. بنی‌صدر ساکت بود. با توجه به اینکه دستور عقب‌نشینی از پادگان‌ها را بنی صدر صادر کرده بود، این عقب نشینی در داخل ایران با واکنش خاصی مواجه نشد. پادگان عین‌خوش هم به شدت زیر آتش بود. تعداد نیروهای ایرانی در جبهه ها کم بود و توان لازم برای مقابله با عراق را نداشتند. اوایل جنگ ارتش هم روحیه ی جنگیدن نداشت.
بعد از نیم ساعت پرواز، بالگرد به پادگان لشکر ۹۲ زرهی اهواز رسید. در پادگان به ما اطلاع دادند که پادگان عین‌خوش یعنی همان جایی که حدود چهل دقیقه قبل در آنجا حضور داشتیم، سقوط کرده است. بعدازظهر همان روز (۳ مهر ۱۳۵۹) از طریق جاده اهواز - آبادان به سمت آبادان حرکت کردیم. در طول مسیر، جاده شلوغ بود و عده‌ای از مردم، آبادان را ترک می‌کردند. در ۳۰ کیلومتری آبادان، دود غلیظی آسمان شهر را پوشانده بود که هر چه به شهر نزدیک‌تر می‌شدیم، بیشتر قابل رؤیت بود. این دود غلیظ ناشی از آتش‌سوزی پالایشگاه و مخازن نفت مستقر در آن بود که بر اثر حجم آتش مداوم دشمن شعله‌ور شده بود. به طوری که وقتی وارد شهر شدیم هوا تاریک و نور خورشید در آبادان مشاهده نمی‌شد. بدون اینکه در آبادان توقفی بکنیم، به سمت خرمشهر حرکت کردیم و وارد پادگان نیروی دریایی شدیم. در آنجا جلسه ای نیم ساعته برگزار شد و مسئول ستاد جنگ خرمشهر مطالبی پیرامون وضعیت جنگ در این منطقه بیان داشت. تیمسار فلاحی نیز در پاسخ به مسئول مزبور مطالبی ابراز کرد. عصر همان روز و بعد جلسه از آقایان جدا شدم. چون آنها به تهران برمی‌گشتند و من به طرف شهر خرمشهر رفتم

غافلگیری و عدم آمادگی

هفته های اول جنگ غیر از گردان ضربه خورده سرهنگ «کاشانی» در منطقه ی شلمچه، نیروی نظامی دیگری در خرمشهر و آبادان حضور نداشت. بقیه ی نیروها، سپاهی و تعداد کمی مربوط به کمیته انقلاب اسلامی بودند. این نیروها به جز تفنگ های سبک، هیچ‌گونه سلاح سنگین یا نیمه‌سنگینی نداشتند. نیروهای مردمی بومی نیز داوطلبانه و بدون داشتن حتی تفنگ در جبهه‌ها حضور داشتند. تعدادی از جوانان سایر استان‌ها و به خصوص تهران بدون تجهیزات راهی خرمشهر و آبادان شده بودند. آنها در جبهه‌ها با نیروهای بعثی جنگ و گریز داشتند که بعضی از آنها مظلومانه به شهادت رسیدند. تعدادی تکاور نیروی دریایی در خرمشهر حضور داشتند. آنها نیز در جنگ و گریز شرکت داشتند.
با دو بار مراجعه به اهواز و تماس با مسئولان سیاسی و نظامی در پادگان لشکر ۹۲ زرهی و دانشگاه اهواز، مشخص بود که آبادان و خرمشهر رها شده اند. آنها انتظار سقوط این دو شهر را داشتند، بدون اینکه به فکر نجات این دو شهر باشند. مقاومتی هم که تا ۵ آبان ۱۳۵۹ در خرمشهر وجود داشت واقعاً خودجوش و بدون سازماندهی بود.
وضع در سایر جبهه‌ها نیز بد بود. عراقی‌ها تا نزدیکی‌ اهواز و در جبهه‌ی دزفول تا غرب جاده اهواز - اندیمشک پیش‌روی کرده بودند. اهواز، شوش، اندیمشک و دزفول در تیررس توپخانه‌ی دشمن قرار گرفته بود. آن‌قدر وضعیت بد بود که هیچ‌کس اهمیتی به خبر بنده نداد. درخواست سلاح کردم تا بلکه با مسلح کردن مردم قدرت دفاع از شهر را بالا ببریم، ولی باز هم کسی توجهی نکرد. در این میان توسط آقای خلخالی موفق شدم حدود ۸۵۰ قبضه تفنگ «برنو» که از رده خارج و مربوط به جنگ جهانی دوم بودند، بگیرم. آنها را بار یک کامیون کرده و به آبادان بردم. برنوها را در دبیرستان «فرخی» به آقای جوادی یکی از فرماندهان سپاه آبادان تحویل دادم. با سردی استقبال کرد و گفت: «برایمان چماق آوردی؟ این ها به چه درد ما می‌خورد؟» در ۹ آبان ۱۳۵۹ که عراقی‌ها از رودخانه بهمن‌شیر گذشتند و تا محله‌ی ذوالفقاری پیش رفتند و در آنجا نبرد سختی آغاز گردید، همین چماق‌ها مورد استفاده ی مردم قرار گرفتند.

سقوط خرمشهر

اوایل آبان ۱۳۵۹ حدود ۴۵۰ نفر از نیروهای کمیته‌های انقلاب اسلامی ۱۴گانه تهران با سلاح‌های سبک و آر.پی.جی۷ وارد خرمشهر شدند. تعدادی نیرو نیز از دانشکده‌ی افسری اعم از افسران و دانشجویان به خرمشهر اعزام شدند. این ها به ماهشهر آمدند و از آنجا به خرمشهر رفتند. ولی مدیریت واحدی که بتواند از این نیروها استفاده کند، وجود نداشت. لذا تعدادی از آنها بر اثر بی‌تدبیری شهید و مجروح شدند. سرانجام در ۵ آبان ۱۳۵۹ خرمشهر سقوط کرد و به طور کامل به دست نیروهای دشمن افتاد. کلیه نیروها نیز از طریق پل خرمشهر یا به وسیله ی قایق به شرق رودخانه کارون عقب‌نشینی کردند. در واقع زمان سقوط خرمشهر نیرو به حد کافی بود با این وجود شهر به دست دشمن افتاد. علت سقوط خرمشهر و وضعیت محاصره ی آبادان در سال ۱۳۵۹ از طریق نامه‌های ارسالی به بنده، شرح داده شده است. این نامه ها در ادامه بدون کم وکاست آورده می شود.

بر خرمشهر و آبادان ۵۹ چه گذشت؟

شرح آنچه مهر و آبان ۱۳۵۹ در خرمشهر گذشت و وقایعی که در آبادان روی داد توسط دو نفر از نیروهای اعزامی به طور مکتوب به اینجانب داده شد. این دو نامه یکی راجع به وضعیت جنگ در خرمشهر و یکی هم راجع به جنگ آبادان است. شخصی که این دو نامه را به من داد آقای «اکبر زارع‌پور» از کارمندان اداره¬ی تلکس مجلس شورای اسلامی و نیروی اعزامی به جبهه های جنگ است. متن نامه ها به این شرح است:
اینجانب اکبر زارع‌پور اعزامی به جبهه‌ی جنگ در خونین‌شهر، کارمند اداره‌ی تلکس مجلس شورای اسلامی اطلاعاتی را که در جبهه کسب کرده‌ام، در اختیار نماینده مجلس شورای اسلامی آقای صفاتی قرار داده‌ام و خیلی مؤثر می‌باشد. چون خودم با تمام افراد و نیروها صحبت کردم و وضع جنگ را خوب مشاهده نمودم. ان‌شاءالله که مفید واقع شود و آن را در خبرنامه‌ی مجلس اعلام کنید و به کلیه نمایندگان بدهید.
بسمه‌تعالی
وضع جنگ خونین‌شهر طبق [روایت] عینی پاسداران در جنگ با دشمن بعد از عقب‌نشینی بدین شرح می‌باشد: نیروهایی که از کمیته‌های چهارده‌گانه تهران بعد از ۵ روز در شهرستان‌های جنوب جابه‌جا می‌شدند بالأخره صبح زود به وسیله ی تکاوران در خیابان‌های خونین‌شهر استقرار پیدا کردند و تمام واحدها دارای بی‌سیم بوده و هر واحدی یک ساعت به یک ساعت با بی‌سیم ما تماس می‌گرفتند و فقط جواب این بود که در جاهای خود مستقر باشید تا دستور بعدی داده شود. تا دو سه روز جواب فقط همین بود. پاسداران با دیدن دشمن در حوالی ساختمان خود با آنها درگیر می‌شدند و آنها را به عقب می‌راندند و در این درگیری موفق هم بودند و کیلومترها به عقب می‌رفتند و دوباره سر جای خودشان می‌آمدند و تعداد زیادی از دشمن را کشته و یا دستگیر کرده بودند. پاسداران در خونین‌شهر سلاح سبک امثال "ژـ۳"، "آر.پی.جی۷"، "نارنجک دستی" مسلح بودند، در صورتی که دشمن دارای "تانک" و "توپ" و "خمپاره" و "خمسه‌خمسه" بود که از صبح تا شب دائماً مثل باران به سر پاسداران و نیروهای دیگر گلوله می‌بارید.

فرماندهان تمام واحدها را رها کرده بودند. نه دستور پیش‌روی داده می‌شد و نه دستوری که چه باید کرد. نیروهایی که در خونین‌شهر مبارزه می‌کردند در حدود دویست نفر از جوانان انقلابی خونین‌شهر و در حدود ۵۰۰ نفر از پاسداران و حدود ۶۰ الی ۷۰ نفر تکاور و تعدادی از نیروهای ژاندارمری و دانشکده‌ی افسری و تعدادی هوانیروز بودند. ولی متأسفانه یک فرماندهی صحیح حکمفرما نبود که چه کسی دستور می‌دهد. نیروها در گروه‌های ۷ الی ۸ نفری صبح‌ها و شب‌ها به صورت پارتیزانی به نیروهای عراقی حمله می‌کردند و در حمله‌شان هم موفق بودند و اگر فرماندهی صحیح و سازماندهی پاسداران وجود داشت، با همین سلاح سبک تا قلب عراق پیش می‌رفتیم.
موضوع عقب‌نشینی که توطئه و خیانت بود. در روز ۲/۸/۵۹ از طریق بی‌سیم به صدا درآمد که «کلیه¬ی واحدها با تجهیزات کامل به طرف مسجد جامع که محل تدارکات جنگ بود حرکت کنند که نیروهای عراقی به مسجد حمله کردند.» در صورتی که تعدادی از واحدهای خودمان در نقاط دیگر با نیروهای عراقی درگیر بودند و همچنین پاسداران اطلاع داشتند که در مسجد هیچ‌گونه درگیری وجود ندارد. ولی دستور از بی‌سیم چنین بوده است و تمام واحدها با کلیه ی تجهیزات با بار سنگین به طرف مسجد روانه شدند. در بین راه پاسداران و گروه‌های دیگری می‌گفتند که: «در حوالی مسجد هیچ خبری نیست و نیروهای عراقی نزدیک پل هستند به طرف پل خونین‌شهر بروید.» خلاصه پراکندگی‌ به وجود آوردند.

در صورتی که اگر مسأله درگیری در بین بود و یا کلیه‌ی تجهیزات و ترک کردن از مقرّ خود توطئه‌ای در کار بود و هر چه با بی‌سیم تماس می‌گرفتیم که موقعیت و وضعیت چطور است؟ هیچ‌گونه جوابی داده نمی‌شد. تا خلاصه تعداد زیادی از پاسداران و نیروهای دیگر به پل خونین‌شهر رسیدند و پاسداران با «سرهنگ صمدی» تماس گرفتند که دستور چیست؟ سرهنگ صمدی فرمانده تکاوران بود که ظاهراً این مسأله را پیش آورده بود. چرا بی‌سیم همه را خواسته است و آقای سرهنگ ابدالی گفتند که: «جبهه‌ی جنگ اینجاست و اگر نمی‌خواهید بجنگید راه عقب‌نشینی در زیر پل است. شماها ترسو هستید، زن هستید چادرهایتان را به سر کنید و به تهران بروید.» خلاصه همه را تحریک نموده و شایعات زیادی هم به وجود آورده بودند که عقب‌نشینی کنید. قرار است خونین‌شهر را بمباران کنند. حتی ساعت ۱۲ ظهر بود که رأس آن ساعت بی‌سیم‌چی‌ها به زبان ترکی به همدیگر می‌گفتند که: «ما می‌مانیم تا عصر که شود و بعدازظهر فرار می‌کنیم.» ولی سر رأس بی‌سیم‌چی‌ها را نمی‌شناختیم.

خلاصه جواب ندادن بی‌سیم‌چی‌ها و شایعات و تحریک کردن باعث عقب‌نشینی شد و صددرصد توطئه‌ای در کار بود و می‌توانستیم آنها را با یک یورش و فریب از شهر بیرون کنیم. دیگر اینکه به علت عقب‌نشینی بیشتر تجهیزات جنگی را در شهر جا گذاشتند و مهمات فراوانی در شهر بود. امثال "آر.پی.جی۷"، "تیربار"، "تیربار ژـ۳" و "نارنجک" و غیره که می‌توانست استان خوزستان را مسلح کند. [مهمات را] در بین راه به رودخانه ریختند و یا اینکه در شهربانی ماند و حتی در عقب‌نشینی تمام نشانه‌های دشمن به طرف پل و رودخانه بود و در عقب‌نشینی هم کشته و زخمی دادیم.
خلاصه نیروها به شهر آبادان آمدند و در مدارس جایگزین شدند و تعدادی روحیه‌ی خود را از دست داده بودند و شهید و زخمی‌های زیادی داده بودیم و تعدادی از آنها به تهران رفتند و با مقامات مسئول آبادان صحبت کردند که ماشین در اختیارشان بگذارند ولی اثر نداشت و بیشتر پاسداران با پای پیاده به ماهشهر رفتند و تعداد کمی در آبادان باقی ماندند.
این وضعیت گزارش از جبهه جنگ خرمشهر بود.

توصیف وضعیت جنگ در آبادان سال ۱۳۵۹ در نامه ی دیگری توسط آقای اکبر زارع‌پور گزارش شده است:
امّا آبادان همیشه زیر توپ‌های دشمن ویران می‌شود و هر روز تعدادی کشته و زخمی شوند و اهالی آبادان رفته رفته کم می‌شوند و شهر را خالی از سکنه می‌کنند و فقط تعدادی از جوانان انقلابی در مساجد و در کمیته‌ها و سپاه پاسداران وجود دارند. دیگر اینکه نیروهای اعزامی از کلیه شهرستان‌ها به آبادان زیاد است. از کمیته‌ها گرفته تا بسیج و ژاندارمری و سپاه پاسداران و غیره در این شهر جایگزین می‌شوند و بیشتر واحدها در مدارس شهر و خانه‌های مسکونی بزرگ اسکان داده می‌شوند و ستون پنجم آبادان هم بسیار قوی است. از گروه‌های چپ و منافقین تا می‌توانند خبر کسب می‌کنند و [به جبهه دشمن] گزارش می‌دهند. تا گروهی در مدرسه‌ای مستقر می‌شود بعد از چند ساعتی همان مدرسه مورد هدف توپ و خمپاره قرار می‌گیرد. تمام نقل و انتقالات نیروی ارتشی و پاسدار و زرهی زیر نظر ستون پنجم می‌باشد.
نمونه‌هایی که می‌گویم این است که خود ما یک بار در اهواز در مدرسه‌ای مستقر شدیم و بعد از ترک آنجا آن مدرسه را زیر توپ قرار دادند که خوشبختانه نیرویی در آن مدرسه نبود و وقتی در آبادان در مدرسه‌ای مستقر شدیم و قرار بود به خونین شهر اعزام شویم، به وسیله ی ستون پنجم شناسایی شدیم و مورد هدف توپ و خمپاره قرار گرفتیم. سه شهید و نه زخمی دادیم. خلاصه بایستی فکری برای استقرار نیروها کرد. در شهرهای آبادان و خونین‌شهر گروه‌های چپ و منافق و غیره و تجهیزات نظامی وجود دارد و این خود عوارض بسیار بدی بعد از پیروزی جنگ در بر خواهد داشت.

دیگر اینکه نیروهای اعزامی از شهرستان‌ها را بایستی حتماً سازماندهی کرد و پراکندگی آنها در شهر و شایعات ستون پنجم باعث تضعیف روحیه‌ی آنها می‌شود و روحیه‌ی جنگندگی که قبل از اعزام داشتند از دست می‌رود. کلیه نیروهای اعزامی جوانان از ۱۵ سال به بالا هستند و به سلاح‌های سبک مجهز هستند و بایستی حقیقت را به آنها گفت و به وسیله ی سازماندهی به نیروها تشکل داد و به جبهه اعزام نمود و بایستی حتماً به گونه‌ای عمل شود تا نیروهایی که از جبهه‌ی جنگ برمی‌گردند با نیروهایی که هنوز اعزام نشده‌اند روبه‌رو نشوند و آنها را جدا از نیروهای دیگر قرار داد.
بعد از تصمیماتی که گرفته شد که ارتش در جلو و سپاه پاسداران در پشت سر ارتش قرار گیرد و افراد کمیته‌ها معتقد هستند که با آنها نمی‌توانند کار کنند و در بین بعضی از افراد کمیته و سپاه و ارتش در خصوص تجربه کاری که در کردستان و سایر نقاط کشور به دست آورده‌اند، اختلافاتی جزئی وجود دارد و ولی این مسأله زیاد مهم نیست. در این چند روزه که من در بین نیروها بوده‌ام از ارتش و تکاوران و سپاه گرفته تا بقیه، نیروهای زیادی در آبادان هستند ولی فرماندهی آنها ضعیف هستند و سازماندهی صحیحی وجود ندارد و یا اینکه حرف فرماندهان را گوش نمی‌کنند. نیروها تحت قانون مشخصی عمل نمی‌کنند همه‌ی آنها داوطلب هستند و در بین آنها کسی نیست که نصیحتی کند و یا گفت وگویی از مسائل جنگ، هدف جنگ و مکتب برای آنها بگوید.

یک حالت بی‌تفاوتی به وجود آمده. در تاریخ ۸/۸/۵۹ در ایستگاه ۷ تعدادی از نیروهای مردمی و کمیته‌ها قرار بود به ماهشهر بروند در بین راه تعدادی ماشین‌های شخصی و "ریوی" ارتشی و کامیون به آتش کشیده شده بود و نزدیکی‌های پادگان تعداد زیادی مهمات در جعبه‌هایی از قبیل توپ و خمپاره در کنار جاده باقی مانده است و در بین راه تعدادی خودروهای توپ‌سوار به جلوی ما آمدند و گفتند که: «راه بسته است و می‌خواهیم به یاری شما نیروهای عراقی را از جاده پاک کنیم» و پاسداران همگی با دیدن توپ‌ها قبول کردند و در مکانی ایستادیم که تکاوران هم بیایند. تعدادی از آنها آمدند و توپ‌های ۱۰۶ را همراه خود برداشتند و رفتند و پاسداران را تنها گذاشتند و پاسداران هم که دارای سلاح سبک بودند به آبادان بازگشتند و خلاصه یک بی‌برنامه‌گی در بین نیروها وجود دارد و بایستی تمام نیروها را هماهنگ کرد و دیشب هم نیروهای عراقی در قسمتی از دهکده‌ی «خسروآباد» جلو آمده‌اند و شهر را به وسیله ی خمپاره و توپخانه به گلوله بسته‌اند و صدای زن‌ها و بچه‌ها به گوش می‌رسد و این‌طور که معلوم است آبادان هم از چهار طرف در محاصره توپخانه‌های آنها است و تنها یک راه آبی برای تدارکات و اعزام نیروها وجود دارد.
خلاصه صدای تمام مردم و نیروها بلند شده است و به مقامات مسئول و فرمانده کل قوا ناسزا می‌گویند و مردم آبادان می‌گویند که: «نمی‌گذارند ما از شهر خارج شویم و نه این ارتش کاری برای ما انجام می‌دهد.» خلاصه بایستی هر چه زودتر طرح و برنامه‌ای در این جنگ ریخت و این هم گزارشی از وضع جبهه‌ی آبادان بود.
نامه ی دیگری در خصوص وضعیت جنگ در آبادان را سرپرست پاسداران اعزامی از شهرضا آقای «علی‌اکبر جامی‌پور» به این شرح نوشته است:

بسم الله الرحمن الرحیم
ما گروهی از پاسداران هستیم که یک ماه است شاهد بمباران‌های فراوان و همچنین شاهد کشته شدن جوانان قهرمان و پاسداران و ارتش و نیروهای مردمی به وسیله ی توپ‌های "خمسه‌خمسه" و خمپاره‌های سنگین دشمن مزدور عراق می‌باشیم و از آنجا که نمی‌دانیم مسئولین مملکت از وضع خونین‌شهر و آبادان با اطلاع هستند و یا نه خواستیم مطالبی از حقیقت این دو شهر شهیدپرور که تا به حال خون جلوگیر سقوطش بوده است به عرض مسئولین و تمام آنها که حقیقت را می‌فهمند برسانیم. به خدای واحد قسم این حقیقت است که خون جلوگیر سقوطش بوده که بعد از دستور عقب‌نشینی در تاریخ ساعت ۲ بامداد ۴/۸/۱۳۵۹ به وسیله ی «ناخدا صمدی» که به گفته ی خودش: «این دستور از ستاد جنگ خوزستان بوده است.» شهر خونین‌شهر بعد از یک ماه خون دادن به دست مزدوران عراقی افتاده است و آنها قصد پیش‌روی به آبادان را دارند ما می‌خواهیم دو مطلب را روشن کنیم: یکی اینکه علت سقوط به طورکلی چه عواملی بوده است؟ و دوم آنکه الان چه کار باید کرد که شاهد سقوط دیگر شهرها نباشیم. البته این را باید گفت دشمن می‌توانست خیلی زود این دو شهر را بگیرد ولی از آنجا که خدا با ما بود و هست نتوانست و اگر خونین‌شهر را گرفت دلیل بر ضعف ما بوده است.
علل سقوط خونین‌شهر: ۱- نبودن فرماندهی در میدان‌های جنگ. ۲- نبودن سلاح‌های سنگین از قبیل توپ و تانک و خمپاره. ۳- ناهماهنگی بین ارتش و سپاه و بسیج و تمامی نیروهای دیگر که بعضی وقت‌ها مشاهده شده است که خود این نیروها با یکدیگر درگیر شده‌اند و بعداً معلوم شده است که خودی هستند. ۴- تجهیز نکردن نیروهای مردمی و فرستادن آنها به جبهه‌ی جنگ که شاهد سردرگمی و کشته شدن آنها بوده‌ایم. به عنوان نمونه در جبهه ایستگاه ۱۲ آبادان در تاریخ ۳/۸/۵۹ با افتادن یک "خمسه‌خمسه" در میان مردم بسیج قم که منجر به کشته شدن عده‌ای از آنها گردیده بود که نیروها به سوی مزدوران حمله‌ور می‌شوند ولی هیچ‌گونه تدارکاتی به آنها نمی‌رسد و بعد از ۸ ساعت عملیات، تشنه و گرسنه و با دادن عده‌ای شهید و عده‌ای زخمی که حتی قادر به آوردن زخمی‌ها نبوده‌اند به عقب برمی‌گردند که بلافاصله نیروهای عراقی بعد از این عقب‌نشینی تاکتیکی سر جای خود باز می‌گردند.

امّا حال چه باید کرد؟ طبق آیه‌ی قرآن «واعدوالهم ما استطعتم من قوﺓ» و ... باید آنچه در توان داریم مجهز شویم:

۱- باید هر چه زودتر کسانی که می‌توانند نقش فرماندهی در جبهه‌ها به عهده بگیرند به این مناطق اعزام شوند.

۲- هر چه زودتر باید توپخانه و سلاح‌های سنگین با سازماندهی قبلی به منطقه اعزام شوند که مواضع دشمن را بکوبند تا نیروهای پیاده بتوانند پیش‌روی کنند و بتوانیم ان شاالله خونین‌شهر را پس بگیریم.

۳- دستور عقب‌نشینی و پیش‌روی باید از جایی باشد که مورد تأیید باشد تا به حال دو مرتبه دستور عقب‌نشینی داده بودند که معلوم نیست از کجا بوده است و ضربه¬ی سختی بر ما خورده است که نمونه آن خونین‌شهر و ... و بوده است که بعداً نه نیروهای کمکی آمده و نه تدارکات رسیده است و حتی آب آشامیدنی گرم نیز برای نیروها نبوده است که موجب کشته شدن و زخمی شدن تعدادی گردیده است و نمونه آن ایستگاه ۱۲ آبادان و خونین‌شهر و جاهای دیگر می‌باشد.

۴- باید فرامین پیش‌روی و عقب‌نشینی تعقیب شود که بارها موجب کشته شدن افراد ما و از بین رفتن تجهیزاتمان گردیده است.

۵- احتیاج به اطلاعات و ضد اطلاعات در منطقه بسیار ضروری است که در حال حاضر بسیار ضعیف می‌باشد.

۶- برای مجازات کسانی که از جنگ فرار می‌کنند و یا سلاح خود را جای گذاشته و فرار می‌کنند در منطقه دادگاه صحرایی تشکیل شود و حکم صادره در منطقه اجرا گردد تا عبرتی برای دیگران شود. در خونین‌شهر عده‌ای از تکاوران فرار کرده و سلاح‌های خود را از قبیل "آر.پی.جی۷" و مهمات تیربار "ژـ۳" و یا در جای دیگر از خونین‌شهر بین پل تا فلکه‌ی پمپ‌بنزین تعداد زیادی تانک "چیفتن" و نفربر و نمونه‌های دیگر سلاح‌های دیگر زرهی را جای گذاشته و فرار کرده‌اند.

۷- مستقر کردن نیروهای نظامی در جاهایی که احتمال حمله‌ی دشمن زیاد است از جمله کناره‌های شط آبادان و نخلستان‌های اطراف و ... که هیچ نیرویی در حال حاضر وجود ندارد. لازم است گفته شود که اکنون سلاح‌های ما در مقابل نیرو و سلاح‌های سنگین دشمن، تفنگ "ژـ۳" و نارنجک دستی و تعدادی "آر.پی.جی۷" است که به هیچ وجه قادر به مقابله با آنها نمی‌باشیم و بقیه‌اش هم معلوم است. در آخر از تمامی مسئولین عاجزانه می‌خواهم که به این نکات توجه کنند و هر چه زودتر ترتیب اثری بدهند اگر چنانچه دلیلی بر حرف‌های ما می‌خواهند برای اثبات آن می‌توانند به منطقه بیایند و موارد را مشاهده کنند. سرپرست پاسداران اعزامی از شهرضا علی‌اکبر حاجی‌پور.

خاطرات ایرج صفاتی دزفولی صص: ۱۷۷-۱۸۳

. انتهای پیام /*