پرتال امام خمینی(س) - حجت ‏الاسلام و المسلمین علی دوانی: در سال 1338 شنیدیم به مرحوم آیت‏ الله بروجردی گفته‏ اند که مرحوم علامه‏ طباطبایی با این درس مفصلی که برای حکمت و فلسفۀ خود به راه انداخته، به حوزۀ‏ علمیه ضربه می ‏زند، چرا که حوزه، اساسش بر تدریس و نشر علوم دینی، فقه، اصول و‏ حدیث گذاشته شده است. البته علامۀ طباطبایی درس دیگری برای تفسیر قرآن داشتند‏ که آن را در مدرسۀ حجتیه و گاهی هم در همان مسجد سلماسی می‏ گفتند. این درس‏ پایه و اساس تفسیر بزرگ ایشان، یعنی «المیزان» را تشکیل داد که به موازات انتشار‏ کتاب آن در چند جلد، بقیه را هم تدریس می‏ کردند. من نیز مانند بسیاری دیگر در هر‏ دو درس استاد شرکت می ‏کردم.

جوّسازی بر علیه مرحوم علامه طباطبایی به لحظه‏ های بحرانی رسیده بود. از این‏ رو، من و چند نفر دیگر تصمیم گرفتیم که در حمایت از علامه طباطبایی دست به کار‏ شویم و جلوی واقعه را قبل از وقوع بگیریم. تمام ترس ما از این بود که مبادا مرحوم‏ آیت ‏الله بروجردی حرفی بزند و افراد مغرض آن را دامن زنند و در نتیجه کار بر علامه‏ طباطبایی سخت شود. اما نمی ‏دانستیم چه کنیم یا کار را از کجا پیگیری کنیم.

سرانجام تصمیم گرفتیم که به نزد امام برویم و چارۀ کار را از ایشان بخواهیم؛‏ چرا که ایشان هم فقیه مصلح بودند و هم حکیم و استاد بزرگ فلسفه. با اینکه شنیدیم‏ که امام کسالت دارند و سرما خورده ‏اند، ولی چاره نبود؛ شرایط از حساسیت زیادی‏ برخوردار بود.

در یکی از همان شبها با دو ـ سه نفر از افراد فاضل به خدمت امام رفتیم. ایشان‏ طبق معمول، با قلم نی و دواتی قدیمی، با خط خوش و زیبای خود، مشغول نوشتن‏ درسی بودند که در همان روزها به تدریس آن مشغول بودند. سلام کردیم و نشستیم.

امام آخرین سطر را بر روی کاغذ لیمویی رنگ صیقل زده‏ای به سبک قُدما نوشتند و‏ قلم را در جاقلمی دوات گذاشتند. سپس ضمن احوالپرسی از ما منتظر ماندند که‏ بدانند برای چه آمده‏ ایم.

یکی از ما گفت: شما خودتان استاد فلسفۀ حوزۀ علمیه بوده‏ اید. این روزها بر اثر‏ گسترش مکتب مادی و تبلیغات الحادی، تدریس فلسفه بیش از هر وقت دیگر لازم و‏ ضروری است. فعلاً هم آقای طباطبایی پیشرو استادانی است که در حوزه، فلسفه‏ تدریس می‏ کنند. شنیده‏ ایم در نزد آیت ‏الله بروجردی بر ضد ایشان جوّسازی شده و‏ ممکن است تصمیم حادی بگیرند و عکس‏العمل نشان دهند که به زیان آقای‏ طباطبایی تمام شود.

خلاصه، از ایشان خواستیم که هر طور شده با آیت‏ الله بروجردی ملاقات کنند و‏ اگر بتوانند ایشان را متوجه غرض ورزی های اطرافیان یا ساده‏ اندیشان بکنند.

اما امام فرمودند: «نمی ‏شود در این باره چیزی به آقای بروجردی گفت.»

و چون یکی از دوستان اصرار کرد، امام با عصبانیت گفتند:  «من چه کنم؟ کسانی در منزل آقای بروجردی هستند که نمی‏ گذارند کاری برای‏ اسلام انجام بگیرد ...»

و پس از چند لحظه سکوت، اضافه کردند:

 «آقای بروجردی خودشان اهل معقول (استاد فلسفه و علوم عقلی) هستند و‏ شخصاً با فلسفه مخالف نیستند. وقتی بروجرد بودند و خبر به قم رسید که گذشته از‏ خارج، فقه و اصول، فلسفه هم تدریس می‏ کنند، چند نفر از افراد مقدس هم از قم بلند‏ شدند، رفتند بروجرد و کاری کردند که ایشان را واداشتند که تدریس فلسفه را ترک کنند،‏ مبادا به حوزۀ علمیه هم سرایت کند و کار به جای باریکی بکشد. ایشان هم از ترس هو‏ و جنجال مقدّسان، آن را ترک کردند.»

بعد، امام گفتند:  «آقای طباطبایی مرد بزرگی است. حفظ ایشان با این مقام علمی لازم است. ولی‏ من شنیده ‏ام که این روزها خیلی ها به درس فلسفۀ ایشان می‏ روند.»

من عرض کردم: بله. فرمودند: «مثلاً چقدر؟»

گفتم: صبحها در مسجد سلماسی اسفار می‏ گویند و بنده هم می ‏روم، حدود‏ دویست ـ سیصد نفر هستند.

فرمودند:  «شنیده ‏ام آشیخ حسینعلی* هم در مسجد امام حکمت می ‏گوید.»

عرض کردم: بله، ایشان هم شرح منظومه تدریس می‏ کنند، بنده هم می‏ روم و حدود‏ 150 نفر شاگرد فلسفه دارند.

امام به یکی از فضلای حاضر که او نیز از شاگردان معروف خود امام بود و امروز‏ هم از استادان خارج قم و استاد فلسفه هستند، فرمودند: «تو هم که شنیده‏ ام فلسفه‏ می‏ گویی!»

آن فرد فاضل گفت: بله.

امام فرمودند: «چقدر پای درس تو می ‏آیند؟»

گفت: حدود پنجاه نفر.

در این لحظه امام با ناراحتی فرمودند:  «خوب، ببینید کی حوزه‏ های علمی شیعه این قدر فلسفه‏ خوان داشته است؟ آیا‏ اینها همه فلسفه را می‏ فهمند؟»

سپس فرمودند:  «فلسفه در طول تاریخ خود قاچاق بوده و باید آن را به صورت قاچاق خواند.‏ بخصوص در حوزه ‏های علمیه؛ نه اینقدر زیاد و برای همه کس درس بگویید و اجازه‏ بدهید همه بیایند و بنشینند. مگر همۀ اینها اهل هستند؟ کسانی که شایستگی برای‏ خواندن فلسفه دارند، به طوری که منحرف نشوند، کم هستند.»

سپس مکث کرده و افزودند:  «وقتی من در صحن حضرت معصومه(س) حکمت درس می‏ گفتم، حجره‏ای‏ انتخاب کرده بودم که حدود هفده نفر جا داشت. عمداً چنان جایی را انتخاب کرده‏ بودم که بیشتر نیایند. به آنها که می ‏آمدند و افراد خاص و شناخته شده ‏ای بودند هم‏ می‏گفتم درس مرا بنویسید و بیاورید. اگر دیدم فهمیده‏ اید، اجازه می ‏دهم بیایید و گرنه‏ شما نباید فلسفه بخوانید، چون مطالب را درک نمی‏ کنید و باعث زحمت خواهید شد؛‏ هم زحمت خودتان و هم زحمت من! چون خواهید گفت که ما پیش فلانی فلسفه‏ خوانده ‏ایم!»

بعد فرمودند:  «اگر من هم جای آقای بروجردی و رئیس و سرپرست حوزه بودم، از این همه‏ فلسفه گفتن، آن هم به این زیادی و به صورت کاملاً علنی، احساس مسئولیت‏ می ‏کردم. وضع حوزه برای فقه و اصول و حدیث و تفسیر علوم دینی است. البته در کنار‏ آن هم عده ‏ای که مستعد هستند، مخصوصاً این روزها می ‏توانند با حفظ شرایط و‏ رعایت وضع حوزه و مسئولیتی که فقیه مرجع مسئول حوزه دارد، معقول بخوانند که‏ کمک به علوم دینی آنها بکند و بتوانند در برابر دشمن مسلّح باشند، ولی نه با این‏ وسعت و این همه سروصدا از درس و بحث و چاپ و نشر کتابهای فلسفه آن هم در‏ حوزه!»

آنگاه افزودند:

 «آقای بروجردی را نمی‏ شود دید، آن هم برای این کار. نمی‏ گذارند آنطور که‏ می ‏خواهید مطالب را به ایشان بگویید. به نظرم خوب است آقای طباطبایی چند‏ ماهی تمارض کنند و درس فلسفه را تعطیل کنند و بروند مسافرت تا وضع فعلی‏ قدری آرام بگیرد و بعد که برگشتند، برای عدۀ کمتری و در گوشه ‏ای درس خود را‏ بگویند. آشیخ حسینعلی هم درس فلسفه را کمتر بگوید. فعلاً صلاح در این است.‏ تا بعد چه بشود.»

به آن شاگرد فاضل حاضر در آن جمع هم فرمودند:  «تو هم یا نگو، یا چند ماهی تعطیل کن تا سروصدا بخوابد.»

ولی او که ذاتاً فردی جسور بود، گفت: حاج آقا من که تعطیل نمی ‏کنم، هر چه‏ می ‏خواهد بشود.

این فرد، هم خودش فلسفه درس می‏ داد و هم شاگرد علامه طباطبایی بود و از این‏ رو به دو دلیل ناراحت بود. ولی امام با کمی عصبانیت فرمودند:  «همین که گفتم! جوانی نکن! با مرجع مسئول حوزه نمی‏ شود طرف شد، خطرناک‏ است، بشنو!». 

منبع: برداشت هایی از سیره امام خمینی، ج5، ص 31-35

*  آیت‏ الله حسینعلی منتظری.


. انتهای پیام /*