فریده مصباحی



به خویشتن خویش مى‏نگرم؛ به رازها و نیازها، آرزوها و تمناها، زیباییها و زشتیها، بایدها و نبایدها، اندیشیدن به شکستن زنجیرها و سرودن نغمه آزادى. به روزى که وقتى منادى، نداى الست بربکم سر داد، با تو عهد بستم.(1)

عهد بستم که؛ ذره ذره وجودم، مست و آشناى تو؛ در کویر سینه‏ام چشمه‏سار زلال تو؛ دل پر از نواى تو، لب با نداى تو، اشک گرم و آه سرد، مدعاى ولاى تو. هر چه هست در پى رضاى تو، تشنه اجابتت، مستحق یک نگاه تو.
اما افسوس، ذهن جولانگاه شیطان شد، ابلیس بر دلم سکنی گزید، روح سرکشم، هر هوایى را به نام زینت جسم، در خود پذیرفت و در خانه زشتیها پنهان شد. آن تندیسى که به نام آراستگى مى‏پرستیدم، ژولیده‏اى در پوسته‏اى شد.
توى شیطان‏زده و عشقِ خدا؟

نبرى راه به جایى، بس کن(2)

آه، فریادم را بشنوید، من آراستگى‏ام را در پس زینتهاى دروغى گم کرده‏ام؛ پلکهاى سنگینم لذت نظاره طلوع خورشید را از من گرفته است؛ سیاهى افکارم، مهتاب را تیره کرده است؛ خیمه‏شب‏بازى آدمکها، مرا به بازى کودکانه مشغول کرده است؛ اینجا نمایشنامه‏اى از ‏جنگ و عشق، غم و شادى است اما پس از ساعتى، پایان نمایش و دیگر هیچ.(3)

لیک مى‏دانم که اگر خانه قلبم را از سلطه شب‏زدگان برهانم، این دل دورافتاده به سوى تو مى‏آید و به ریسمانت چنگ مى‏زند. گریه‏هاى دل تنگم، سیلى مى‏شوند و خانه وجودم را فانىِ در دریا مى‏کنند.

از هستى خویشتن گذر باید کرد

زین دیو لعین، صرف‏نظر باید کرد(4)

باید از سرزمین غربت، سرزمین ریا و تزویر، سرزمین خاکسترى و مه‏آلود دور شد.

باید هوا و هوسها را از کوره «استقامت» گذراند و با پتک سنگین بر آن کوبید.

باید سکان کشتى رابه‏دست گرفت و خود را از تلاطم امواج دریا رهاند.

باید در چشمه‏سار معرفت تطهیر شد، دل را صیقل داد و سبکبال به سوى دوست پرواز نمود.

لاف کم زن که نبیند رخ خورشید جهان

چشم خفاش که از دیدن نورى کور است

یا رب این پرده پندار که در دیده ماست

باز کن تا که ببینم همه عالم نور است(5)

دست دل کجا برم؟ پاى جان کجا کشم؟ آموزگارم، که روشنى‏آموز روزگارمان بود؛ میهمانی خدا را برایم توصیف می‌کند، او گفت:

در این میهمانى میزبان معشوق است و میهمان عاشق؛ با او بودن و بلورین جامهاى مى را جرعه جرعه نوشیدن؛ طلب کردن و اجابت شنیدن؛ تمنا کردن و در انتظار نشستن؛ نغمه‏سرایى کردن و از او مهر دیدن؛ ناله کردن و از او مرهم گذاشتن؛ نجوا کردن و از او ملاطفت دیدن.

میهمانى خدا با رمضان آغاز مى‏شود.(6 (این ماه پر رمز و راز؛ ماه میعاد با معبود؛ گذشتن از خویشتن و رسیدن به خویش، شکیبایى تن و شادمانى جان، عشق و خلوص و ایمان؛ موسم نجوا و فصل بیدارى دلها، شبهایش روحبخش و سحرهایش زیبا.

ماه رحمت، مغفرت، آزادگى؛ ماه پرهیزگارى و بشارت به رستگارى، ماه توبه از زشتى‏ها و بدى‏ها، سوزاندن خرمن گناه‏ها؛ ترک هواها و منیت‏ها، هشدار به وابستگى‏ها؛ به غل و زنجیرها.(7)

ماه خوش‏رفتارى با زیردستان، تحکیم برادرى بر محور قرآن، ماه وحى و نزول قرآن، تجلى خدا بر خاتم رسولان(8). هلال ماه؛ ابلاغ دعوت‏نامه حضور ابلاغ، شب‏هاى قدر؛ نزول فرشتگان، تلاوت قرآن و لبیک لبیک مقربان.

ماه رمضان شد، مى و میخانه برافتاد

عشق و طرب و باده به وقت سحر افتاد(9)

باید براى ورود به این میهمانى آماده شد، سر و صورت را با آداب شرعى آرایش داد، ذهن را با ترک گناه؛ بدگمانى‏ها، دروغ‏ها، غیبت‏ها، حسادت‏ها و کینه‏توزى‏ها جلا داد، دل را با تلاش و آهنگ «قرب‏جویى» صفا داد. (10)

در این میهمانى پیامبر(ص) و ائمه(ع) شایستگى حضور دارند، پس من چه بگویم؟ (11)

اگر نفس سرگردان به دنبال آمال و آرزوها به بیراهه برود؟ اگر شیطان مانع شود؟ اگر صاحب‏خانه رنجیده باشد؟ اگر ترک نکنم؟ اگر به این دعوت لبیک نگویم؟

دنیاپرستى مغرورم کرده، لذایذ فانى و پوسیده و غرضهاى حیوانى نظرم را به خود جلب نموده‏است.
باید از آلودگى‏ها تطهیر شوم؛ با آب حیاتى که از چشمه‏هاى زلال و صاف معرفت به قرآن جارى است، وضو گرفته و به اهل بیت پیامبر(س) تمسک جویم(12). دستهاى نیازم را به سوى آسمان بلند مى‏کنم و با کلام زیباى معصوم که گویى زیباترین سمفونى عاشقانه بندگى با حضرت حق و دلنشین‏ترین اصوات و کلام بشرى است، تو را مى‏خوانم، تا روحم از دعا و نیایش جانى دوباره بگیرد:

از نور رو به ظلمتم؛ اى دوست، دست گیر

آن را که رو سیه به سراشیب چاه شد(13)

الها! من هیچم و تو همه چیز، رحمت بیکرانت هماره بر سر این بنده سراپا تقصیر، مجالى شد براى وقت‏گذرانى و ناسپاسى و ابر بیکران رحمتت، بارانى شد براى زدودن گناهان زشت و قبیح این بنده حقیر. پس کرمى کن و کریمانه مرا ببخش و لیاقت ورود به این میهمانى را نصیبم کن.

معبودا! شرط حضور در این ضیافت روزه‏دارى است.(14) روزه‏دارى آفتاب زندگى است و جلوه‏اى از جلوه‏هاى بندگى.
روزه‏دارى یعنى؛ رهایى از کمند عادت‏ها؛ ترک خوردنى‏ها و نوشیدنى‏ها، پرهیز از شهوات جسمانى، نفسانى و عقلانى، شایستگى دوستى و الفت با خدا، معراج به سوى مقصد و مقصود عالمیان، بهار جانها و طراوت ایمان‏ها؛ عبادت عاشقانه و عمل خالصانه، فصل شکفتن و از نو شدن؛ روح سبز پرهیزگارى، دلبستن به آن زیباى بى‏همتا و ترک همه چیز از براى آن محبوب دلها. حبیبا! در درون خود با تو عهد بسته‏ام، به اشتیاق خلوت حضورت، به این وادى گام نهم، دست نیازم را بر خوان دوست دراز کنم تا جرعه‏اى شراب نور نوش کنم، از خود رها گردم و دل شکسته، غنچه دعا بر لب نشسته، در انتظار جانان نشینم، استقامت بوته‏هاى بیابان را که نوازشگر شاخه‏هایشان آفتاب سوزان و سرماى زمستان است، تلمذ کنم؛ و نازپروردگان حاشیه جویباران را هشدار دهم.

باید از آفاق و انفس بگذرى تا جان شوى

و آنگه از جان بگذرى تا در خور جانان شوى(15)

الها! سفره میهمانى تو به قرآن آراسته است. (16) قرآن؛ مظهر رحمت الهى، نور و هادى، سرچشمه پرخیر و برکت معنوى، هماهنگ با سرشت الهى، تلطیف کننده قلوب مؤمنین، پایدارى در مقصد و مقصود متقین، هادى آدمیان، مونس ملکوتیان، بهار دلهاى خزان، سیراب نمودن عطشان جان. سیمایش تجلى نشانه‏هاى الهى، سینایش جمال و قدرت و فیض خدایى. ریسمانى است که تمسک به آن؛ روشنایى و سعادت ابدى، کتابى است که تلمذ به آن؛ انسان‏سازى (17)

سالکان غرق در حُسن و زیبایى‏هاى آن شدند و از منزل انیت مهاجرت کرده و فى‏اللَّه شدند.

اینک منم که در مقدمات جا مانده و در حجاب نفس وامانده‏ام. پس براى اوج گرفتن، باید از حضیض «من» بگذرم، برلبانم غنچه «ربنا آتنا ما وعدتنا» بشکفد، بندبند هستى‏ام «لا تزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا» را ترجمه کند.
معبودا! می‌دانم آ یات نور در ضمیر منیر، شب قدر نقش پذیرفت(18). شب قدر یعنی، شب وصال نبى ختمى(ص) و لیله وصول عاشق حقیقى.(19) شب پایه‏ریزى تقدیرها، اندازه‏گیرى کارها و امورها. شب قالب‏گیرى پدیده‏ها، عرضه آن به پیشگاه مولا(عج)، شب‏زنده‏داریهاى عبادت‏کنندگان، اشکهاى شب‏بیداران. نجواى خالصانه دعاخوانان، یارب‏یارب سحرخیزان.
سفره دل گشودن و اشک نیاز ریختن، احیا گرفتن و به منزلت رسیدن.

آن شب که همه میکده‏ها باز شوند

یاران خرابات هم‏آواز شوند

فارغ ز رقیب، در کنار محبوب

طومار فراق بسته، همراز شوند(20)

اى همدم مریدان، شب قدر را در میان شبهاى رمضان مخفى داشتى همچنان که رضایتت را در عبادتت؛ تا همه عبادت کنند و غضبت را در گناه؛ تا همه پرهیز کنند و اجابت را در دعا؛ تا همه دعا کنند.

پیامبر(ص) فرمود: کسى که شب قدر بیدار باشد براى اوست قرب. کسى که بر فقیرى دستگیرى کند بر اوست رحمت خدا. آنکه صدقه دهد، گذشتن از صراط. آنکه بهشت را خواهد، تسبیح او. هر که رضاى او خواهد، اقامه نماز. هر که نجات خواهد، استغفار نماید.(21)

این منم بنده گمراه تو؛ جسارت من از بردبارى تو، نافرمانى من از سِتاری تو، گناه من از عفو تو.

اى مجیب، غافلم چون صغیرم، مغرورم چون جاهلم؛

اى طبیب، ظلمت دلم را تو شفا ده تا راه تو پوید؛

اى لطیف، لطف تو جویم تا بیدار و هُشیارم کنى. شب‏خیزان و مناجات گویان از قید بندگى غیر رهاییده و در میادین مسابقه از مشتاقان و پیشتازان به سویت باشم.



پی نوشت :

1.  سوره اعراف / 172.

2. دیوان امام؛ ص 172.

3. اشاره به «وما هده الحیوه الدنیا الا لهوو لعب » در آیه 64 سوره عنکبوت.

4. دیوان امام؛ ص 204.

5. دیوان امام؛ ص 52.

6. پیغمبر اکرم(ص)، با آمدن ماه رمضان مى‏فرمایند که دُعیتُم اِلى ضیافَةِ اللَّه؛ شما به میهمانى خدا دعوت شده‏اید؛ نگاه کنید به صحیفه امام؛ ج 13، ص 30

7.  ر.ک صحیفه امام؛ ج 21، ص 39.

8. ر.ک صحیفه امام؛ ج 20، ص 249.

9.  دیوان امام؛ ص 300.

10. ن. ک صحیفه امام؛ ج 21، ص 39.

11. ن. ک صحیفه امام؛ ج18، ص 498.

12. ر. ک شرح دعاى سحر؛ ص 70.

13. دیوان امام؛ ص 93.

14. ن.ک صحیفه امام؛ ج 13، ص 30.

15. دیوان امام؛ ص 185.

16. ن. ک صحیفه امام، ج13؛ ص 30.

17. ن.ک صحیفه امام، ج17؛ ص 490.

18.  ن.ک صحیفه امام، ج19؛ ص 285.

19. ن. ک تنزل الملائکة و الروح؛ قدر / 4.

20. ن. ک دیوان امام؛ ص 211.

21. ن.ک آداب نماز؛ ص 334.

 

. انتهای پیام /*