روزمره‌گى از هر سو ما را احاطه کرده و چنان در مخمصه آن گرفتاریم که به گذشته و آینده کمتر می‌‌شود توجه داشت. اما چه باید کرد، انسان را به همان میزان که گریزى از زمان حال نیست، غفلت از گذشته و آینده هم مقدورش نمی‌‏باشد.

براى نسل امروز ایران اسلامى دیروزى هم وجود دارد، دیروز نزدیک و دیروز دور؛ دیروز نزدیک آن حادثه بزرگ و شگرف «انقلاب اسلامى» به رهبرى «امام خمینى» است. یعنى همان چیزى و همان کسى که نسل امروز با رفتار حکومت و حاکمان امروزى درباره آنها داورى می‌‏کند.

انقلاب اسلامى حرکتى عقلانى براى دستیابى به «استقلال»، «آزادی» و «جمهوری اسلامی» بوده است. و به تعبیر دیگر اقدامات ملت مسلمان ایران بود براى رهایى از سلطه مستبدین داخلى، مستکبرین خارجى و نیل به پیشرفت. همه این اهداف در سه ضلع اسلام و آموزه‏‌هاى مکتب اهل بیت، ملت آگاه و با ایمان و رهبرى با کفایت و شایسته، پیگیرى می‌‏شد.

به باور این قلم نقش کلیدى در سه ضلع مذکور، «رهبرى امام خمینى» به اعتبار مجموعه‌‏اى از افکار و رفتارشان بوده است. بدون گزافه و خارج از توصیفات مبالغه‌‏آمیز یا کلیشه‏‌اى، امام خمینى شخصیتى فوق العاده و برجسته بوده است. او فیلسوفى عارف و فقیهى اصولى و مفسرى اخلاقى بوده و از «اتّقوا الله یعلّمکم الله» حظّ وافرى برده بود. فقیهى که به ظاهر شریعت بسنده نکرد و عارفى که به احکام شریعت بى‌اعتنا نبود؛ بلکه درباره ظاهر و باطن دین می‌‏نویسد:

«و علم ظواهر الکتاب والسنة من اجلّ العلوم قدراً وارفعها منزلةً وهو اساس الأعمال الظاهریة و التکالیف والالهیة و النوامیس الشریعیه و الشرایع الالهیه والحکمة العلمیة، التى هى الطریق المستقیم الی الاسرار الربوبیه و الانوار الخیبیه و التجلیات الاهیه ولو لا الظاهر لما وصل سالک الى کماله ولا مجاهد الى مآله.» (شرح دعای السحر، ص 62)

او عارف کامل را کسى می‌‏داند که حفظ همه مراتب کند و دو چشم حقیقت بین داشته باشد که هم ظاهر کتاب را بخواند و هم باطن آن را بداند و در صورت و معنایش بیندیشد و تفسیر و تأویل آن را بداند؛ چرا که:

«فان الظاهر بلا باطن والصورة بلا معنى کالجسد بلا روح والدنیا بلا آخرة، کما أن الباطن لا یمکن تحصیله إلا من طریق الظاهر؛ فان الدنیا مزرعة الاخرة.» (همان)

ایشان در تعلیقات ارزشمند خود بر شرح فصوص قیصرى بر این باور تأکید می‌‏ورزد که: «إن الطریقة والحقیقة لا یحصلان الا من طریق الشریعة، فان الظاهر طریق الباطن» (تعلیقات علی شرح«فصوص الحکم» و «مصباح الانس»، ص 201)

امام خمینى(س) نه تنها در نگاه عرفانى، باطن شریعت را از ظاهر آن جدا نمی‌‏بیند، که در مباحث فقهى، نگاهى برین به فقه دارد:

«هو قانون المعاش والمعاد وطریق الوصول إلى قرب الرّب بعد العلم بالمعارف.» (الاجتهاد والتقلید، ص 12)

همین نگاه جامعِ برخاسته از معرفت جامع، سبب می‌‏شود که عرفان و فقه او در حالى که فقه همه فقها و عرفان همه عرفا است از آنها متمایز و مفتخر به ویژگی‌‏هاى پرجاذبه و خیره کننده‌ای باشد. از عرفان امام فرهنگ شهادت در مبارزات ملت ایران و سال‏‌هاى دفاع مقدس پدید آمد و از فقه او نگاه حکومتى و رویکرد معطوف به اجرا و عمل به دست آمد. چون دانش او وسیع و جامع الاطراف بود، نه دچار جمود شد و نه گرفتار کم توجهى به ظاهر شریعت؛ بلکه به حق، عارفی فقیه و فقیهی عارف بود؛ چنان‌که عالمی خودساخته و وارسته و مهذّب بود و طبق سخن امیرالمؤمنین قبل از تأدیب دیگران به تأدیب نفس خود پرداخت و پیش از اینکه معلم دیگران باشد معلم نفس خویش گردید.

همین جامعیت را در عرصه سیاست و رهبرى ایشان نیز مشاهده می‌‏کنیم. او نه تنها در «کشف اسرار»، «اجتهاد و تقلید»، «لا ضرر و لا ضرار»، «المکاسب المحرمة»، «تحریر الوسیله» و «کتاب البیع» از حکومت اسلامى و عملى شدن همه احکام فقه در سراسر زندگى انسان سخن گفت؛ که در هجرت بدیع و تاریخ ساز خود به پاریس، برپایه فراست و هوش بالایى که داشت، هم اندیشه و تجربه جدید دنیاى مدرن را از نزدیک تجربه کرد و هم آن فکر بنیادین خود را در قالب اجرایى ـ عملى «جمهورى اسلامى» به ملت مسلمان ایران پیشنهاد نمود.

اندیشه و عمل او بر این کریمه استوار بود که «یا ایها النبى حسبک الله ومن اتّبعک من المؤمنین» (انفال / 64) و بر اساس آن، عارفانه عالَم را تجلى حق تعالى می‌‏دید و به هیچ مؤثر بالذات و واقعى، غیر او معتقد نبود. ولى در همان حال، فقیهانه در مسئله مدیریت جامعه بر این باور بود که «میزان رأى ملت است.» (صحیفه امام، ج 8، ص 173)

و در فتوایى به صراحت اظهار می‌‏دارد:

«تولّى امور مسلمین و تشکیل حکومت بستگى دارد به آراى اکثریت مسلمین که در قانون اساسى هم از آن یاد شده است، و در صدر اسلام تعبیر می‌‏شده به بیعت با ولىّ مسلمین» (صحیفه امام، ج 20، ص 459).

و در نامه خود به رئیس شوراى بازنگرى قانون اساسى مى ‏نویسد: «اگر مردم به خبرگان رأى دادند تا مجتهد عادلى را براى رهبرى حکومت‌شان تعیین کنند، وقتى آنها هم فردى را تعیین کردند تا رهبرى را به عهده بگیرد، قهرى او مورد قبول مردم است. در این صورت او ولىّ منتخب مردم می‌‏شود و حکم او نافذ است.» (صحیفه امام، ج 21، ص 371)

در حالى که «خدا باورى» و «مردم مدارى» در ظاهر و باطن و فقه و عرفان امام به وضوح و فراوانى وجود دارد؛ چه جفاکارند افراطیّون و تفریطیّونى که یکى به قصد مدح و آن دیگرى با انگیزه قدح، فقه و فکر سیاسى امام را غیر مردم سالار می‌‏خوانند!

نکته‌‏اى که در باب جامعیت علمى و عملى امام عزیز باید ذکر گردد، تنها جمع کردن میان علوم عقلى و علوم نقلى و فقه و عرفان نیست؛ بلکه او در عین حالى که انسان مسلمان شرقى و زندگى کرده در مناسبات سنّتى کشورهاى شرقى بود، دغدغه شناخت دنیاى جدید و پدیده مدرنیته و در همان حال تفکیک مظاهر تمدن از مفاسد تمدن را داشت و زمان خود و انسان زمان خود و اقتضائات و نیازهاى او را می‌‏شناخت. نشانه‏‌هاى قدیم این زاویه از شخصیت امام، فراگیرى فلسفه غرب شیخ و تدریس و تألیف «مسائل مستحدثه» فقه است. چنان که در ماه‌‏هاى آخر عمر پربرکت خود، به خصوص روحانیت را مورد خطاب قرار داد که:

«زمان و مکان دو عنصر تعیین کننده در اجتهادند. مسئله‌‏اى که در قدیم داراى حکمى بوده است، به ظاهر همان مسئله در روابط حاکم بر سیاست و اجتماع و اقتصاد یک نظام ممکن است حکم جدیدى پیدا کند. بدان معنا که با شناخت دقیق روابط اقتصادى و اجتماعى و سیاسى، همان موضوع اول که از نظر ظاهر با قدیم فرقى نکرده است، واقعاً موضوع جدیدى شده است که قهراً حکم جدیدى می‌‏طلبد.» (صحیفه امام، ج 21، ص 289).

و به همین خاطر بانگ برداشت که «مجتهد باید به مسائل زمان خود احاطه داشته باشد.» (همان)

و به حوزه‌ها تأکید کرد: «حوزه‏‌ها و روحانیت باید نبض تفکر و نیاز آینده جامعه را همیشه در دست خود داشته باشند و همواره چند قدم جلوتر از حوادث، مهیاى عکس العمل مناسب باشند.» (همان، ص 292)

کوتاه سخن اینکه به همان اندازه که غلوّ کردن و مطلق نمودن امام خمینى مذموم و زیانبار است؛ درست ندیدن و صحیح نشناختن ابعاد و زوایاى شخصیت و افکار اصیل و مترقى او که اساس و محور تحول بزرگ «انقلاب اسلامى» و نظام «جمهورى اسلامى» است، نیز ظلم و جفا به او و نسل‌‏هاى حال و آینده است.

نزاع سنّت‌ـ‌مدرنیته که در یکى دو قرن اخیر مشکله و دغدغه ایرانى مسلمانِ خواهان پیشرفت بوده؛ در شخصیت و مکتب خمینى به همزیستى مسالمت‌‏آمیز و تعامل سازنده می‌‏رسند. تأکید مکرر او بر «جمهورى اسلامى» نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد؛ اگر درست فهم شود، لایه‌‏هاى افکار و ظاهر و باطن اندیشه او را به درستى بیان می‌‏کند.

آنچه در این میان رهزن است «تفسیر به رأى» اندیشه او و «مصادره» شخصیت و میراث او؛ یا از روى عناد و دشمنى و یا غفلت و جهالت و عقب ماندگى است.

در حالى که باید محکمات اندیشه او را ـ که برگرفته از معارف قرآن و عترت است ـ به درستی شناخت و براى آن‌که اندیشه او پایایى را در عین پویایى داشته باشد؛ باید به «اجتهاد در اندیشه او» دست بازید و این همان اقدام بایسته و ضروى است که در سال‏‌هاى اخیر توسط یادگار عزیز، متین و فکور امام حضرت حجت الاسلام والمسلمین حاج سید حسن آقا (دامت تأییداته) مکرّراً مطرح شده است.

محمد کاظم تقوى

. انتهای پیام /*