بیانات
اهداف حکومت در اسلام و مخالفت های دشمنان با حاکمیت اسلام
بیانات خطاب به حامد الگار متفکر مسلمان امریکایی (اهداف حکومت در اسلام)
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: صحیفه امام

پدیدآورنده : خمینی، روح الله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، 1279 -1368

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 7 دی‌ ‭1358

زمان (قمری) : 8 ص‍ف‍ر ‭1400

مکان: قم

شماره صفحه : 448

موضوع : اهداف حکومت در اسلام و مخالفت های دشمنان با حاکمیت اسلام

زبان اثر : فارسی

مخاطب : حامد الگار (نویسنده و متفکر مسلمان امریکایی)

بیانات خطاب به حامد الگار متفکر مسلمان امریکایی (اهداف حکومت در اسلام)

بیانات 

‏زمان: 7 دی 1358 / 8 صفر 1400‏

‏مکان: قم‏

‏موضوع: اهداف حکومت در اسلام و مخالفتهای دشمنان با حاکمیت اسلام ‏

‏مخاطب: حامد الگار (نویسنده و متفکر مسلمان امریکایی)‏

‏بسم الله الرحمن الرحیم‏

سیستمهای حکومتی در جهان

‏     شما می دانید که در رژیم سابق و رژیمهایی که در طول تاریخ، رژیم سلطنتی بوده یا‏‎ ‎‏در اقلیمهای دیگر، رژیم غیر الهی، غیر توحیدی بوده. اصل رژیم و قوانینی که در آن‏‎ ‎‏رژیمها بوده است و مقاصدی که در آن رژیمها، چه رژیم سلطنتی و چه رژیمهای به‏‎ ‎‏طرزهای دیگر؛ قوانین، قوانین بشری و با دِماغ بشر تأسیس شده است و رژیمها هم‏‎ ‎‏رژیمهای همان فرم قوانینشان بوده است و مقاصد هم اکثراً سلطۀ بر مردم بوده و گاهی‏‎ ‎‏هم پیدا می شده است که روی قوانین عمل می کردند، مقاصدشان اجرای قوانینی که‏‎ ‎‏حدودش عبارت از نظم جامعه و آزادی دادن به مردم و امثال اینها. اما آن رژیمی که‏‎ ‎‏توحیدی بوده است و رژیم تابع قوانین الهی بوده است که آنکه ما می توانیم ارائه بدهیم،‏‎ ‎‏اسلام است. شاید در قبل از اسلام یک چنین رژیمی که رژیم دولتی باشد و قوانین الهی‏‎ ‎‏باشد، یا کم بوده است یا نبوده است. کم بوده است رژیمهایی که رژیم توحیدی باشد.‏‎ ‎‏غیر از قانون الهی که از مغز بشر نیست، از ارادۀ خداست، غیر از آن اصل حکمفرما نبوده‏‎ ‎‏است. در اسلام که خوب، ما نزدیک به صدر اسلام هستیم نسبت به انبیای سلف،‏‎ ‎‏حکومت بوده است. یک حکومت گاهی محدود و ضعیف و گاهی خیلی توسعه دار.‏‎ ‎‏لکن تا آنجا که اسلامی بوده است حکومتها و باز به اغراض دیگری مخلوط نشده است،‏‎ ‎‏آنکه حکومت می کرده است قانون بوده است یعنی الله . غیر خدا کسی حکومت نداشت‏‎ ‎‏اصلاً. اینها انبیا و همین طور آنهایی که خلفای انبیا بوده اند، هیچ ابداً از خودشان یک‏

‏مطلبی یک جریاناتی نبوده است. آنها دنبال این بودند که قانون را اجرا کنند. البته در‏‎ ‎‏بعضی از اموری که، امور جزئیه بوده است، خوب، حاکم دخالت داشته است. اما در‏‎ ‎‏اصول و در آن چیزهایی که باید در کشوری اجرا بشود، تابع قانون الهی بودند. اصلاً‏‎ ‎‏رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ که در رأس همه است، هیچ وقت یک مطلبی، یک‏‎ ‎‏حکمی، یک قانونی نداشته است در مقابل قانون خدا، مجری قانون خدا بوده است.‏

تفاوت حکومت اسلامی با دیگر حکومتها

‏     و تفاوت بزرگی که بین همۀ رژیمهای دنیا، به هر قِسمی که می خواهد باشد، تمام‏‎ ‎‏رژیمهای بشری با هر فرمی که می خواهد باشد و آن رژیمی که الهی است و تابع قوانین‏‎ ‎‏الهی است، تفاوت بزرگ این است که تمام رژیمها، آنی که دیگر عدل و داد و خوب‏‎ ‎‏است فقط در حدود طبیعت است. شما شاید در هیچ رژیمی پیدا نکنید که حکومت دنبال‏‎ ‎‏این باشد که تهذیب نفس مردم را بکند، کاری به آن نداشتند. حکومت دنبال این بوده‏‎ ‎‏است که بی نظمی نشود. یک کسی در خانۀ خودش هر کاری بکند تعرضی به آن ندارد.‏‎ ‎‏بیرون نیاید توی خیابان عربده بکشد، و نظم را به هم نزند، تو خانۀ خودش هر کاری‏‎ ‎‏می خواهد بکند آزاد هست، فقط حکومتهای الهی است که برای اصل مقصد، این بوده‏‎ ‎‏است که انسان را آنطور که باید باشد، درست کند. انسان اولش یک حیوانی است، بدتر‏‎ ‎‏از حیوانات. اگر سر خود باشد انسان، همین طور بار بیاید، هیچ حیوانی مثل انسان نیست‏‎ ‎‏در اینکه در شهوت، در درندگی، در شیطنت. حیوانات دیگر حدود شیطنتشان محدود‏‎ ‎‏است. حدود شهواتشان محدود است. حدود آن سبعیتشان. انسان چون یک موجودی‏‎ ‎‏است که به حسب خلقت از همۀ موجودات بالاتر هست. در طرفِ آن طرف، شهوت و‏‎ ‎‏غضب و طرف شیطنت و اینها می تواند تا تقریباً لامتناهی برود، حد ندارد. شما می بینید‏‎ ‎‏که اگر چنانچه انسان یک ـ فرض کنید که ـ خانه ای پیدا بکند، دنبال این است که یکی‏‎ ‎‏دیگر هم پیدا کند. اگر یک کشوری هم پیدا بکند دنبال این است که یکی دیگر هم پیدا‏‎ ‎‏بکند. اگر همۀ دنیا هم تحت سیطره اش باشد به فکر این است که در کرۀ قمر هم شاید‏

‏باشد، برود آنجا. در مریخ هم باشد، برود آنجا. محدود نیست، نه شهواتش محدود است‏‎ ‎‏که با یک حد خاصی بسازد، یکی، دوتا، ده تا، صدتا، و نه طمَعش محدود است که به‏‎ ‎‏یک کشور، دو کشور، ده کشور اکتفا کند. انبیا آمدند محدودش کنند؛ یعنی مهارش کنند.‏‎ ‎‏این حیوان افسار گسیخته که به هیچ حدی از حدود محدود نیست، اگر آزاد بگذارند و‏‎ ‎‏این را تربیتش نکنند افسار گسیخته است. به طوری که همه چیز را برای خودش‏‎ ‎‏می خواهد و همه کس را فدای خودش می خواهد. انبیا آمدند که این افسار گسیخته را‏‎ ‎‏مهارش کنند و بیاورند تحت ضوابط و بعد از اینکه آن مهار شد، راه نشانش بدهند برای‏‎ ‎‏اینکه تربیت بشود، یک تربیتی که برسد به آن کمالاتی که تا آخر برای او سعادت است.‏‎ ‎‏نه اینکه مطرح دنیاست، فقط این طبیعت است! پیش انبیا این دنیا وسیله است. یک راهی‏‎ ‎‏هست، راه هست برای رسیدن به یک مقصد عالی دیگر که خود انسان نمی داند و آنها‏‎ ‎‏می دانند. آنها مطلعند به اینکه منتهی به چه می شود اگر افسار گسیخته باشد و منتهی به چه‏‎ ‎‏می شود اگر مهار بشود از یک راهی که راه هست برای رسیدن به آن درجات عالیۀ‏‎ ‎‏انسانیت.‏

راه انبیا، راه سعادت انسانها

‏     همۀ اموری که در نظر این حکومتها مقصد است، در نظر انبیا راه است. تمام دنیا در‏‎ ‎‏نظر انبیا خودش یک مقصود نیست. خودش یک محراب و مقصد نیست. خودش یک‏‎ ‎‏راه است که از این راه باید برسند به مرتبه ای که آن مرتبه، مرتبۀ عالی انسانی است که اگر‏‎ ‎‏یک موجودی، یک انسانی این مرتبۀ عالی انسانی را به آن رسید، این سعادت دارد و‏‎ ‎‏سعادتش محصور به این عالم نیست. در همین عالم هم سعادت دارد اما محصور نیست.‏‎ ‎‏مقصود، یک عالم ماورای این عالم هست. آنها ماورا را دیدند. یک عالم غیبی که بر ما‏‎ ‎‏الآن مجهول است. آنها دیدند و آمدند که این اشخاص که اگر رهاشان کنند افسار‏‎ ‎‏گسیخته اند و هر کاری که می خواهند می کنند آنها را، هم قوۀ غضبیه شان را، هم قوای‏‎ ‎‏شهوانی شان را و هم قوای شیطانی شان را که همه را دارد. اینها را اول مهار کند و بعد از‏

‏مهار، یک راهی که باید بروند و این قوا مخالف با آن هستند آن راه را ببرند، راه می برند‏‎ ‎‏برای رسیدن به آن مقصد اعلا. این کار انبیاست، مع الأسف این کاری که انبیا می خواستند‏‎ ‎‏بکنند و همیشه هم دنبالش بودند، کم موفق می شدند. موانع زیاد بود برای اینکه انسان به‏‎ ‎‏حسب طبع خودش مایل به شهوات و شهوت، غضب و شیطنت و این مسائل است. و‏‎ ‎‏آنهایی که می خواهند مخالفت با این بکنند این را مهارش کنند، مبتلای به یک‏‎ ‎‏مخالفتهایی، مبتلای به یک موانعی می شوند که موفق نمی شوند به آن. کم موفق شدند،‏‎ ‎‏لکن مع ذلک هرچه که سلامت در دنیا هست و برکت هست، باز از همین کوشش‏‎ ‎‏انبیاست که کوشش کردند تا آن حدودی که توانستند، تا آن حدودی که شعاع تعلیماتشان‏‎ ‎‏رسیده است، تا آن حدود توانستند، تا یک حدودی محدود کنند، مطلقاً مشکل بوده‏‎ ‎‏است و کم رسیدند. لکن باز هرچه خوبی هست از آنهاست که اگر انبیا را از روی بشر منها‏‎ ‎‏کنند، اِسقاط کنند، آن وقت خواهید دید چه خبر است، دنیا چه خواهد شد. این انبیا بودند‏‎ ‎‏که مردم را محدود کردند و تا یک حدودی موفق شدند و تا یک حدودی این برکت و‏‎ ‎‏خیری که در عالَم هست از برکت آنهاست.‏

طرحهای اسلام برای همه ابعاد انسانی

‏     اسلام که همۀ جهات، همۀ بُعدهای انسان را در نظر گرفته است و برای همۀ بعدها‏‎ ‎‏طرح دارد، قانون دارد، منحصر به غیب تنها نیست. منحصر به شهادت تنها نیست.‏‎ ‎‏همان طوری که خود انسان منحصر به یک بعد خاصی نیست. اسلام هم آمده است این‏‎ ‎‏انسان را درستش کند و بسازد و همۀ بعدهایش را، نه یک بعد فقط. نه همان بعد روحانی‏‎ ‎‏تنها، که غفلت کند از این جهات طبیعت، و نه فقط بعد طبیعت که اکتفا به این کند از آن.‏‎ ‎‏این وسیله است، این مقصد. لکن این وسیله را مأمور بودند که اصلاح کنند تا وسیله بتواند‏‎ ‎‏باشد. اسلام مع الأسف بعد از صدر اول یک مدت کمی، دیدید در تاریخ که بنی امیه با‏‎ ‎‏اسلام چه کردند و بنی العباس. و بعد هم که اسلام توسعه پیدا کرد و افتاد به دست ایرانی ها‏‎ ‎‏و سلاطین با اسلام چه کردند؟ اصلاً مسخ کردند، یک چیز دیگرش کردند. بنی امیه اسلام‏

‏را می رفت تا اینکه بکلی متبدل کنند مقصد اسلام را، که یک مقصد الهی ـ معنوی داشت‏‎ ‎‏متبدلش کنند به یک حکومت. آن هم حکومت عربی که اصلاً مقصدش عربیت باشد در‏‎ ‎‏مقابل سایر ملل. درست مقابل مقصد اسلام که ملیتها را می خواست کنار بگذارد و همۀ‏‎ ‎‏بشر ملت واحده باشند و برای یک رژیم، برای یک طایفه ای دون طایفه ای. برای یک‏‎ ‎‏رنگی با رنگ دیگر فرقی نباشد. بنی امیه آمدند، همان عروبت را گرفتند که اگر آنها موفق‏‎ ‎‏شده بودند اسلام را متبدل می کردند، به یک معنایی که همه اش دنبال این باشد که آن‏‎ ‎‏عروبت جاهلیت زنده بشود. آنها می خواستند که آن عروبت جاهلیت زنده بشود. حالا‏‎ ‎‏هم گاهی وقتها در بعضی از این نقاطی که هستند عربها، بعضی از سرانشان همین معنا را‏‎ ‎‏ادعا می کنند که ما می خواهیم آن عروبت اموی ‏‏[‏‏را زنده کنیم‏‎ ‎‏]‏‏یعنی آن عروبت‏‎ ‎‏جاهلیت، عروبت اموی می خواهند زنده بشود. و نگذاشتند اسلام آنطوری که هست‏‎ ‎‏ادراک بشود و بشر بفهمد که این در حکومت چه وضعی دارد. و در عین حالی که‏‎ ‎‏حکومت و اینها در نظر آن یک مرتبه پایین است و مرتبۀ بالا غیر از این مسائل است.‏‎ ‎‏حتی این رژیم طبیعی اش را هم نگذاشتند که معلوم بشود. و در طول تاریخ تقریباً اسلام‏‎ ‎‏به دستهای مختلف، به تبلیغات مختلف، اسلام باید گفت مجهول بود برای مردم.‏

رضاخان و مأموریتهای او

‏     در این طول پنجاه سال که تمامش را من شاهد بودم، شاید شما سِنتان اقتضا نکند، اما‏‎ ‎‏من تمام این پنجاه سال را از زمانی که رضاخان آمد اینجا و کودتای آن زمان را کرد‏‎ ‎‏ـ 99‏‎[1]‎‏ ظاهراً ـ تا حالا ما شاهد این حکومت و طرز این حکومت و وضع اینها بودیم.‏‎ ‎‏رضاخان که آمد، این با دست انگلیسها آمد که بعد انگلیسها هم خودشان اقرار کردند این‏‎ ‎‏را که ما این را آوردیم ـ در رادیو دهلی، در جنگ عمومی ـ و چون از ما تخلف کرد حالا‏‎ ‎‏داریم می بریمش. بردندش آنجا که باید ببرند. ابتدا هم که آمد با حربۀ اسلام آمد. حربۀ‏

‏اسلام را بر ضد اسلام. شروع کرد به کارهایی که مسلمانها از آنها خوششان می آمد.‏‎ ‎‏خوب، در ایران از باب اینکه قضیۀ سیدالشهدا ـ سلام الله علیه ـ خیلی اهمیت دارد، این‏‎ ‎‏روی آن نقطه خیلی پافشاری می کرد. خودش روضه می گرفت و در تکایایی که روضه ها‏‎ ‎‏بودند پای برهنه می گفتند می رود آنجاها. تکایا می رود و مردم را گول زد به همین حربه‏‎ ‎‏که مردم به آن توجه داشتند که این را می خواستند. لکن او بر ضد مردم می خواست‏‎ ‎‏درست کند. تا مدتی اینطور بود، تا اینکه حکومتش مستقر شد. حکومتش که مستقر شد،‏‎ ‎‏شروع کرد به آن چیزهایی که به او، حالا یا تعلیم شده بود یا خودش مثلاً می خواست.‏‎ ‎‏تعلیم شده بود. یک مقداری اش هم از آتاتورک گرفت. با حربۀ الحاد خودش پیش آمد‏‎ ‎‏و اول چیزی را که در نظر گرفت این بود که آثار اسلام را در ایران از بین ببرد. آثار اسلام‏‎ ‎‏را چطور باید از بین ببرد! یکی اینکه اینی که همۀ ملت به آن توجه دارند این را ببرد از‏‎ ‎‏دست، از دستشان بگیرد. این مجالسی که مجالس روضۀ سیدالشهدا بود که پیش ملت‏‎ ‎‏آنقدر اهمیت دارد و آنقدر مربی هست و آنقدر تربیت کرده است مردم را، این را ‏‏[‏‏از‏‏]‏‎ ‎‏دستشان بگیرد.‏

‏     تمام روضه های ایران را قدغن کرد. در هیچ جای ایران یک کسی نمی توانست یک‏‎ ‎‏روضه ای که چند نفر محدود حتی باشند نمی توانستند که یک چنین مجلسی درست‏‎ ‎‏کنند. در همین قم که ـ خوب ـ مرکز روحانیت بود آن وقت و حالا، در همین قم مجلس‏‎ ‎‏روضه نبود. اگر بود بین الطلوعین تمام باید بشود، قبل از اذان صبح یک عدۀ کمی ـ‏‎ ‎‏چهارتا، پنج تا، ده تا ـ می رفتند و یک صحبتی می کردند و یک ذکر مصیبتی می کردند و‏‎ ‎‏اول اذان یا یک قدری بعد از اذان باید متفرق بشوند. آنها هم حتی مفتّشینی که آنها‏‎ ‎‏داشتند و اشخاصی که دنبال اینها بودند جاسوسهاشان اطلاع می دادند، این را هم تمام‏‎ ‎‏می کرد. و از آن بالاتر که اساس را تقریباً به هم می زد، این بود که روحانیت را از بین ببرد.‏‎ ‎‏شروع کرد راجع به مخالفت با روحانیت، و این که عمامه های روحانیون را بردارند و‏‎ ‎‏کسی حق ندارد عمامه داشته باشد. حتی بعضی شان می گفتند که در تمام ایران بیش از‏‎ ‎‏شش نفر نباید عمامه داشته باشند! و این را هم دروغ می گفتند ـ اصلاً نمی خواستند باشد.‏


ضربه های سنگین بریتانیا از روحانیون

‏     و عمدۀ نظر این بود که روحانیت را دیده بودند. آنهایی که احتمالاً این را وادار به این‏‎ ‎‏امور می کردند، دیده بودند لااقل این صد سال را درست دیده بودند که هر وقت که بنا‏‎ ‎‏بود یک شکستی به ملت بیاید، روحانیت جلویش را می گرفت. یک  شکستی به کشور‏‎ ‎‏بیاید روحانیت جلویش را می گرفت. دیده بودند که در مثلاً عراق که انگلیسها عراق را‏‎ ‎‏آن وقت تقریباً گرفته بودند، آن روحانی بزرگ مرحوم آقا میرزا محمدتقی‏‎[2]‎‏ جلویش‏‎ ‎‏را گرفت و از ‏‏[‏‏دست‏‏]‏‏ ایشان گرفت عراق را. استقلال عراق را او می گرفت از آنها. و باز‏‎ ‎‏دیده بودند که قبل از او میرزای شیرازی‏‎[3]‎‏ با یک کلمه، ایران را نجات داد از دست‏‎ ‎‏انگلیسها و مزاحم را می دیدند که همین روحانیین هستند. و اگر چنانچه بخواهند آن‏‎ ‎‏چیزهایی که آنها می خواهند که عبارت از مخازن شرق بود، عبارت از معادن شرق بود،‏‎ ‎‏اینها را آنها می خواستند و علاوه بر این، شرق را بازار کنند برای خودشان. از آن طرف‏‎ ‎‏مخازنشان را ببرند و از آن طرف با صورت دیگر بازار درست کنند و هرچه دارند به این‏‎ ‎‏بازار صرف کنند. ما را به صورت یک مصرف درآورند. می دیدند که روحانیت اگر زنده‏‎ ‎‏باشد، و چشمش را باز کند و بگذارند به حیات خودش ادامه بدهد این مزاحم است. از‏‎ ‎‏این جهت روحانیت را با تمام قوا کوبیدند. به طوری که این حوزۀ علمیه ای که آن وقت‏‎ ‎‏البته هزار و چند صد تا محصل داشت، رسید به یک چهار صد نفر، آن هم چهارصد‏‎ ‎‏نفری که توسری خورده، چهارصد نفری که هیچ نتواند یک کلمه صحبت کند. یک کلمه‏‎ ‎‏تمام منابر را در سرتاسر ایران، تمام خطبا را در سرتاسر ایران زبانشان را بستند. و تمام‏‎ ‎‏علما را در سرتاسر ایران زبانشان را بستند. مع ذلک خوب، در زمان رضاشاه هم یکی ـ دو‏‎ ‎‏ـ سه دفعه قیام کردند علما. مع ذلک چون قیامی بود که ملت از بس ترسیده بود از او‏

‏همراهی نمی توانست بکند شکسته می شد. از آذربایجان قیام کردند. از خراسان قیام‏‎ ‎‏کردند. از همۀ ایران، یکوقت در قم جمع شدند و نهضت کردند لکن شکسته می شد. این‏‎ ‎‏برای این بود که آنها می دیدند اگر بخواهند همه چیز ما را ببرند و صدا درنیاید باید اینها‏‎ ‎‏را از بین ببرند، تا اینکه ملت نتواند دیگر یک جایی باشد که به ‏‏[‏‏وسیلۀ‏‏]‏‏ آن، ‏‏[‏‏آنان‏‏]‏‏ را‏‎ ‎‏رهبری کنند و متمرکز بشود قوا در آنجا. این مقصد اینها بود. روحانیت در همۀ این موارد‏‎ ‎‏و قبل از آن مدافع اسلام و مدافع قوانین اسلام بوده است. لکن به حسب موارد البته،‏‎ ‎‏گاهی پیش می بردند، مثل قضیۀ میرزای شیرازی که همۀ ایران هم تبعیت کردند و گاهی‏‎ ‎‏هم شکست می خوردند. غالباً شکست می خوردند.‏

محمدرضا شاه و خیانتهای او

‏     این آخر که محمدرضا شروع کرد، شیطنتهایی کردند این هم با حربۀ اسلام. این هم‏‎ ‎‏شروع کرد، ابتدا به همان حرفهای کارهای پدرش کردن. قرآن مثلاً طبع کرد. سالی هم‏‎ ‎‏یک دفعه ـ دو دفعه به مشهد می رفت و نمازی می خواند و از این مسائل می خواست‏‎ ‎‏مردم را گول بزند. و گاهی هم یک دسته ای را گول می زد. کم کم دیگر خودش را محتاج‏‎ ‎‏به گول زدن نمی دید شروع کرد به اِعمال قدرت کردن. از آن طرف مردم را از همۀ‏‎ ‎‏مواهب محروم کرد و شما می دانید که در ایران نفس نمی شد بکشی. و تمام روزنامه ها و‏‎ ‎‏مجلات و قلمها و رادیو و تلویزیون در خدمت او بودند به ضد ملت. همۀ اینها در خدمت‏‎ ‎‏او بود. مردم در اختناق و در حبس بودند و همۀ مخازن هم از دست مردم گرفته شد.‏‎ ‎‏هیاهو، به اینکه من مأمور خدمت به وطنم هستم و کتاب «مأموریت برای وطنم» را نوشت‏‎ ‎‏و آنهمه هیاهو راجع به ترقیات ملت و ترقیات اینها، خوب، مردم هم می دیدند که همۀ‏‎ ‎‏آن غلط است. همه جای ایران فقر است. همه جای ایران بیچارگی است. مردم خانه‏‎ ‎‏ندارند. مردم هیچی ندارند. آنجایی که معدن نفت است، روی این معادن همان مردم‏‎ ‎‏آنجا نشسته اند و گرسنگی می خورند. سر و پای برهنه راه می روند. گاهی من از آنجا که‏‎ ‎‏یک دفعه که عبور کردم از همان طرف اهواز اینها، از این دهات اطراف، از این راهی که‏

‏ما می رفتیم و خط قطار عبور می کرد، از این اطراف، این بچه ها، این سربرهنه ها، این‏‎ ‎‏پابرهنه ها هجوم می آوردند که یک چیز بگیرند از ما. آنجایی بود که مخزن نفتشان زیر‏‎ ‎‏پایشان بود و داشت می رفت جای دیگر. مخازن را دادند به غیر و عوضش برای امریکا،‏‎ ‎‏می گویند این آخر دیگر امریکا بود همه چیز. انگلستان در اینجا دیگر خیلی ‏‏[‏‏منافع‏‏]‏‎ ‎‏نداشت، امریکا جلو بود. مخازن را دادند به خارج و امریکا چیزی که به ملت ما داد‏‎ ‎‏پایگاههایی بود که برای خودش درست کرد. یعنی هم پول، هم نفت را گرفت. هم پولش‏‎ ‎‏را به صورت پایگاه درست کردن برای خودش داد. یک چنین ابتلایی برای ملت ما پیدا‏‎ ‎‏شد. از آن طرف قراردادهای سنگین که هیچ به نفع ملت نبود و ملت را تحت سیطرۀ آنها‏‎ ‎‏قرار دادند. همین چیزها بود. این ملت به تنگ آمده است. مردم به تنگ آمدند. یک‏‎ ‎‏چنین حیاتی که یا باید تو حبس صرف بشود یا باید در تبعیدات از دستشان، حیاتشان‏‎ ‎‏برود. یا اگر بیرون هم هستند بیرونی نبود. همۀ آن حبس بود. مأمورین همیشه مراقب‏‎ ‎‏بودند که یکی یک کلمه صحبت نکند. اگر مثل شمایی می آمد در ایران امکان نداشت‏‎ ‎‏یک مصاحبه ای ولو چند کلمه ای راجع به این امور صحبتی بکنیم. نه برای شما، نه برای‏‎ ‎‏هیچ کس.‏

قیام بزرگ 15 خرداد

‏     مردم به تنگ آمدند. منتظر این بودند که یک صدایی بلند بشود، دنبالش بروند.‏‎ ‎‏در 15 خرداد، جلوی 15 خرداد، یک چنین صدایی درآمد. از قم شروع شد. از قم‏‎ ‎‏علمای قم شروع کردند به اینکه یک مخالفتی بکنند. مخالفت کردند و صحبتها ... شد تا‏‎ ‎‏اینکه منتهی شد به 15 خرداد، 15 خرداد یک قیام بسیار بزرگی شد. آنها هم یک کشتار‏‎ ‎‏بسیار بزرگی کردند. من که در حبس بودم ولی وقتی که آمدم، بیرون را اطلاعی خیلی از‏‎ ‎‏آن نداشتم. هیچ اطلاعی نداشتم وقتی بیرون آمدم و بعدش هم یک مدتی در حصر بودم‏‎ ‎‏و در یک منزلی حبس بودم. منتها خوب فرق داشت به آن حبس. آنجا به من رساندند که‏‎ ‎‏پانزده هزار آدم را کشتند. حالا چقدر هم گرفتند، خدا می داند، نمی دانم. مردم به یک‏

‏حالی درآمدند که دیگر برایشان زندگی یک چیزی نبود که خیلی دنبالش بروند. زندگی‏‎ ‎‏این بود که با اشرار باید زندگی کنند. زندگی با اشرار یک زندگی صحیحی نیست. زندگی‏‎ ‎‏که پدر فرزندش را می بیند گرفتار است. فرزند پدرش را می بیند گرفتار است. زن‏‎ ‎‏شوهرش را می بیند گرفتار هست. و هکذا یک زندگی سختی برای مردم شده بود. دنبال‏‎ ‎‏این بودند که یک جرقه ای بلند بشود و تعقیب کنند. 15 خرداد آن جرقه ای که قبلش پیدا‏‎ ‎‏شد و 15 خرداد را به وجود آورد و آنها 15 خرداد را هم شکستند. لکن ملت آنطور نشد‏‎ ‎‏که یک شکست تا آخر بخورد. ملت در صدد بود. همین طور کم و زیاد ‏‏[‏‏در حال مبارزه‏‏]‏‎ ‎‏بود، تا حوادثی پیدا شد که این حوادث از دو سال پیش از این تقریباً تا حالا یک حوادثی‏‎ ‎‏دنبال هم ‏‏[‏‏پیوسته‏‏]‏‏ پیدا شد.‏

انگیزۀ شهادت طلبی و انقلاب آفرینی

‏     مردم هم مستعد بودند. از حکومت ناراضی، از زندگی به تنگ آمده بودند، و یک‏‎ ‎‏تحول روحی هم که خدا به آنها داد و آن این بود که در این آخر یکجور تحولی پیدا شده‏‎ ‎‏بود که حالا هم باز یک مقداری اش هست و آن اینکه مثل همان کسانی که در صدر‏‎ ‎‏اسلام بودند. اینها آرزوی شهادت می کردند. الآن هم شما وقتی که می بینید توی این‏‎ ‎‏جمعیتها کفن پوشیدند که ما برای شهادت حاضریم. مادرهایی که بچه شان را از دست‏‎ ‎‏دادند یکی ـ دوتا را، می آیند پیش من می گویند که شما دعا کنید، این یکی ـ دوتا هم که‏‎ ‎‏داریم اینها هم شهید بشوند. مکرر این جوانها، زن و مرد جوان از من می خواهند که من‏‎ ‎‏دعا کنم آنها هم شهید بشوند. این یک تحول روحی بود که به دست خدا و به ارادۀ خدا‏‎ ‎‏حاصل شد برای ملت. و اجتماعی که در یک امر کردند، برای اینکه ناراضی همه بودند.‏‎ ‎‏این نکرده بود، یک قشری را راضی نگه دارد. فقط آن رده های بالای ارتش و قوای‏‎ ‎‏انتظامی، باقی را دیگر به هیچ نمی گرفتند، نه ادارات و نه ارتش. آن رده های پایین، نه‏‎ ‎‏مردم و نه بازار و نه مسجد و نه روحانیت و نه دانشگاه، هیچ یک را به حساب‏‎ ‎‏نمی آوردند اینها. چیزی نمی دانستند اینها را. و بزرگتر خطای اینها همین بود که ملت را‏

‏چیزی نمی دانستند. ملت همه با هم شدند برای اینکه همه ناراضی بودند. وقتی صدا‏‎ ‎‏درآمد که ما جمهوری اسلامی می خواهیم، مخالفت کسی با آنها نکرد، سرتاسر ایران‏‎ ‎‏ـ ابتدا را می گویم ـ سرتاسر ایران، یکصدا بیرون می آمد که ما جمهوری اسلامی‏‎ ‎‏می خواهیم. این رژیم شاهنشاهی را نمی خواهیم. بعد از اینکه موفق شدند و با این قدرت‏‎ ‎‏الهی پیش رفتند و همۀ دولتها هم، ابرقدرتها هم با او موافق بودند و پشتیبانش بودند،‏‎ ‎‏امریکا و انگلستان زیادتر اظهار می کردند، دیگران هم بودند، مع الأسف ممالک اسلامی‏‎ ‎‏هم دولتهایشان بودند الاّ کم.‏

دمکراتیک و مفهوم ابهام آمیز

‏     بعد از اینکه مردم شکستند این سد را، عقب زدند او را، آن وقت صحبتها درآمد.‏‎ ‎‏اغراض پیدا شد. اختلافات شروع شد و این اختلافات خیلیهایش امکان دارد که یک‏‎ ‎‏دستهای پشت پرده ای در کار باشد و آنها وادار می کنند که یک چنین مسائلی در ایران‏‎ ‎‏ایجاد بشود. آثارش هست در جاهایی که آنها یک چنین نقشه هایی دارند که همان‏‎ ‎‏نقطه ای که نقطۀ قدرت ملت است. همان را هدف قرار بدهند و از دستش بگیرند. دو چیز‏‎ ‎‏نقطۀ قدرت بود: یکی وحدت کلمۀ اینها. و یکی هم جمهوری اسلامی می خواهیم.‏‎ ‎‏اسلام ـ این قدرت معنوی ـ تا توانستند راجع به جمهوری اسلامی مخالفت کردند،‏‎ ‎‏جمهوری باشد، اسلامش دیگر می خواهیم چه کنیم!! جمهوری دمکراتیک باشد،‏‎ ‎‏اسلامش نباشد. آخرش که آن خوب خوبهاشان صحبت می کرد، جمهوری اسلامی‏‎ ‎‏دمکراتیک. ملت ما این را قبول نکرد. گفتند ما همان، آنکه ما می فهمیم اسلام را‏‎ ‎‏می فهمیم. از جمهوری هم می فهمیم چیست؟! اما دمکراتیکی که در طول تاریخ،‏‎ ‎‏پیراهنش عوض کرده، هر وقت یکی را. الآن این دمکراتیک در غرب یک معنا دارد و‏‎ ‎‏در شرق یک معنا دارد و افلاطون یک چیزی می گفت و ارسطو یک چیزی می گفته. این‏‎ ‎‏را ما نمی فهمیم. ما یک چیزی که نمی فهمیم چه ادعایی داریم که ذکرش بکنیم و رأی‏‎ ‎‏نمی توانیم به آن بدهیم. آنی که می فهمیم، ما اسلام را می دانیم چی هست. یعنی می دانیم‏

‏که یک رژیم عدل است. البته نه اینکه می دانیم، خوب ما که اسلام را نمی دانیم واقعاً،‏‎ ‎‏رژیم عدل است می دانیم. این عدالت است در آن حکامی که در صدر اسلام بودند. مثل‏‎ ‎‏علی بن ابیطالب فهمیدیم چکاره است، چه می کند. و جمهوری هم معنایش را می فهمیم‏‎ ‎‏که باید ملت رأی بدهند. اینها را قبول داریم. اما آن دمکراتیکش را، حتی‏‎ ‎‏پهلوی اسلامش بگذارید، ما قبول نداریم. علاوه من این را در یکی از حرفهایم گفتم که‏‎ ‎‏اینکه ما قبول نداریم برای اینکه این اهانت به اسلام است. شما این را پهلویش می گذارید‏‎ ‎‏معنایش این است که اسلام دمکراتیک نیست. و حال آنکه از همۀ دمکراسیها بالاتر است‏‎ ‎‏اسلام. از این جهت ما این را قبول نمی کنیم. اصلاً شما پهلوی این بگذارید، مثل این است‏‎ ‎‏که بگویید که جمهوری اسلامی عدالتی. این توهین به اسلام است برای اینکه عدالت‏‎ ‎‏متن اسلام است. از این جهت این را هم ملت ما قبول نکردند.‏

نق های روشنفکری

‏     و اصحاب قلم و روشنفکرها ـ بعضی از آنها ـ اینها جدیت داشتند به اینکه این کلمۀ‏‎ ‎‏اسلام نباشد. و ما اینطور فهمیدیم که چون از اسلام ضربه دیدند می خواهند این نباشد.‏‎ ‎‏خوب، همۀ قدرتها دیدند که این نفت اینجا، حالا از دستشان گرفته شده عجالتاً و این را‏‎ ‎‏چه کسی گرفته است؟ این را این ملتی که داد می زند اسلام، پس این اسلامش را حذف‏‎ ‎‏بکنیم هرچه که باشد این دعوا هم دیگر ندارد. دیگر پشتوانۀ ملت ندارد. می خواستند‏‎ ‎‏پشتوانه را از این جمهوری بگیرند. پشتوانۀ یک حکومتی ملت است. اگر یک ملتی‏‎ ‎‏پشتوانۀ حکومتی نباشد این حکومت نمی تواند درست بشود. این نمی تواند برقرار باشد.‏‎ ‎‏آنها می خواستند این مطلب را بگیرند از دست، از این جهت اصرار به این داشتند. حالا‏‎ ‎‏هم اصرار دارند، چنین از اول ‏‏[‏‏دائما‏‏]‏‏ اصرار، اصرار، حالا هم اصرار دارند. منتها به‏‎ ‎‏صورتی دیگر. «قانون اساسی یک قانون ملی نیست، این قانون اساسی اشکالات دارد»!!‏‎ ‎‏یک مطلبی که خود ملت، وکلا تعیین کرده و گذراندند و بعد هم خود ملت به آن رأی‏‎ ‎‏دادند، یک اقلیتی که ما سرانشان را می شناسیم و سر و ته شان را اطلاع برایشان داریم؛‏

‏اینها مخالفت می کنند با چیزی که همۀ ملت می گویند. این جز این معنا نیست که‏‎ ‎‏می خواهند همان مسائل سابق عود کند و همان منافع سابق را ببرند. از اسلام ضربه دیدند،‏‎ ‎‏می خواهند نگذارند تحقق پیدا کند.‏

روحانیت، دژ استوار ایران

‏     در تمام این مراحل، روحانیت نقش اول داشت. یعنی دانشگاهیها‏‎ ‎‏بودند، روشنفکرها همه شان نه البته، دانشگاهیها، دانشجوها تقریباً اکثراً همیشه‏‎ ‎‏همه، بازاری چه و چه، همۀ اینها نقشی داشتند. لکن آنکه ملت را بسیج کرد،‏‎ ‎‏آن روحانیون بودند. یعنی هر محله ای یک مسجد یا چهار تا مسجدی که دارد، چهار‏‎ ‎‏تا روحانی دارد، مردم به آن اعتقاد دارند. آنکه من همیشه به ملت ایران سفارش‏‎ ‎‏کردم که این دژ محکم را از دست ندهید و به این روشنفکرهایی که می خواهند،‏‎ ‎‏شاید میل داشته باشند که مملکتشان استقلالی داشته باشد، مملکتشان آزاد باشد،‏‎ ‎‏سفارش کردم که اینها سد بزرگی است که اگر از دست بدهید نمی توانید کاری‏‎ ‎‏انجام بدهید. اگر این روحانیت را از این نهضت از اول برمی داشتیم، اصلاً‏‎ ‎‏نهضتی نمی شد مردم به کس دیگر گوش نمی دادند. مردم به این روشنفکرها گوش‏‎ ‎‏نمی دهند. اینها یک ده نفر ـ صد نفر، هزار نفر آنکه خیلی از اینها. من الآن نمی دانم یک‏‎ ‎‏حزبی باشد، هزار نفر داشته باشد، غیر از حزب اسلامی اگر باشد مردم به آنها گوش‏‎ ‎‏نمی دهند. ‏‏[‏‏دائما‏‏]‏‏ فریاد بزنند، هرچه فریاد بزنند، اینها بیخود می گویند. اینکه می تواند‏‎ ‎‏یک ملت را تجهیز کند و تا پای مرگ ببرد، آن این جمعیت است. اینکه می گویید نقش‏‎ ‎‏بزرگی داشتند، واقعاً اینطور است که مایی که مطلعیم بر میزان علاقۀ مردم به‏‎ ‎‏روحانیین شان، منتها سعۀ شعاع نفوذ روحانیین مختلف است با هم. اما هر کدام در هر‏‎ ‎‏شعاعی هستند، آن عده ای که آنجا هستند به حرف آنان گوش می دهند. یعنی می بینند که‏‎ ‎‏چنانچه دنبال حرف این بروند، این برایشان سعادت است. خیرخواهشان هست. اگر هم‏‎ ‎‏کشته بشوند، سعادت است.‏


نقش علما و مساجد در انقلاب

‏     اینها بودند که تجهیز کردند سرتاسر ایران، مردم را، این خطبا، این روحانیین، این‏‎ ‎‏مسجدیها خودشان آمدند و دنبالشان هم اینها آمدند. همۀ ملت آمدند و همۀ قشرها هم‏‎ ‎‏آمدند. لکن آنی که ملت را همچو به طور عمومی تجهیز کرد این طایفه بودند. و من‏‎ ‎‏همیشه از همۀ قشرها می خواهم که شما ملی هم هستید، اینها را حفظشان کنید. الهی که‏‎ ‎‏حفظشان می کند. ملی هم هستید اینها را حفظ کنید. اینها را از دست ندهید. الآن که‏‎ ‎‏ملاحظه می کنید دنبال این هستند که ‏‏[‏‏پیوسته‏‏]‏‏ مناقشه کنند، شکست بدهند اینها را. و این‏‎ ‎‏نه صلاح دینشان هست نه صلاح دنیاشان هست. من نمی خواهم تطهیر کنم این طایفه را‏‎ ‎‏که بگویم هر که عمامه سرش هست این یک آدم مهذب، صحیح ‏‏[‏‏و‏‏]‏‏ سالمی است. من‏‎ ‎‏چنین ادعایی ندارم. هیچ کس چنین ادعایی ندارد. لکن من می گویم که آنهایی که‏‎ ‎‏مخالف هستند با این جمعیت، اینطور نیست، آنهایی که نقشه دارند آنطور نیست که با‏‎ ‎‏بدها مخالف باشند، با خوبها مخالفند. با آنهایی که نفوذ دارند مخالفند. اگر چنانچه یک‏‎ ‎‏مقصد صحیحی بود که اینها صحبت می کردند خوب مطلبی بود. یک مقصد صحیح‏‎ ‎‏است و باید تصفیه بشود. ما هم این را قبول داریم. وقتش هم اگر برسد تصفیه خواهد شد.‏‎ ‎‏اما در یکوقتی که ملت ما دچار یک همچو آشوبی هست، بعد از انقلاب است، انقلاب‏‎ ‎‏بعد از اینکه یک قدری جلو رفت و برگشت به حال خودش، همین گرفتاریها در همۀ دنیا‏‎ ‎‏بوده بیشتر از ما. الآنی که ملت ما مواجه است با یک قدرت بزرگ و بلکه با قدرتهای‏‎ ‎‏بزرگ مواجه هست، امروز روزی نیست که آن پشتوانۀ ملت را، آن چیزی که می تواند‏‎ ‎‏تجهیز کند ملت را ما بشکنیم. ولو اینکه ما فرض کنید گله داریم از یک کسی، ولو اشکال‏‎ ‎‏داریم به یک کسی و کسانی، لکن وقت این نیست که بشکنیم.‏

داستان سید و ملاّ و درویش

‏     و آنهایی که نقشه دارند همه را می خواهند بشکنند، منتها بتدریج. نمی دانم این مَثَل‏‎ ‎‏پیش شما هست یا نیست که یکی رفت توی باغش دید که یک سیدی و یک آخوندی و‏

‏یک مرد عامی دارند دزدی می کنند. رفت آنجا و گفت که خوب این آقا سید است و‏‎ ‎‏اولاد پیغمبر. بسیار خوب، این آقا از علماست و پایش روی چشم ما. اما تو مردیکه چه‏‎ ‎‏می گویی؟ آن دو تا را هم با خودش رفیق کرد. آن را دست و پایش را بست. بعد آمد‏‎ ‎‏نشست و گفت، واقع مطلب این است. خوب، سید اولاد پیغمبر است. با اولاد پیغمبر که‏‎ ‎‏نمی شود چیز کرد، خوب آشیخ تو چه می گویی؟ با این ریش و عمامه آمدی دزدی! سید‏‎ ‎‏را با خودش موافق کرد. آخوند را بست. این دوتا را که دستشان را بست، پاشد، گفت:‏‎ ‎‏سید! جدت گفته دزدی کنی؟ قلدر بود گرفت سید را هم بست. اینها وضعشان اینطور‏‎ ‎‏است. روی این نقشه است که می خواهند این سید اولاد پیغمبر است، آن کذا و کذا است،‏‎ ‎‏خوب این آخوندها حالا چی می گویند اینها. آخوندیسم یعنی چه، مملکت ما نباید‏‎ ‎‏دست آخوندها باشد. اینها خیال می کنند که آخوندها می خواهند مملکت را بگیرند و به‏‎ ‎‏کس دیگر بدهند و خودشان هر کاری می خواهند بکنند. مسئله این نیست. اینها همین‏‎ ‎‏نقشه است که ملت را از این آخوندها جدا کنند با دست خود ملت. آن چیزی که برای‏‎ ‎‏ملت سرمایه است و می تواند کار بکنند، آن را بگیرند و جدا کنند، که نقشه در زمان‏‎ ‎‏رضاشاه هم به این معنا بود. و بعد هم یکی یکی از اول از آن پایینترها بگیرند و بیایند بالا،‏‎ ‎‏بیایند بالا یکی یکی برسند تا آخر این جمعیت را از بین ببرند.‏

اسلام، دین سیاست

‏     این است که آنکه اسلام را می تواند نقش بدهد در دنیا، آنکه می تواند اسلام را در‏‎ ‎‏دنیا ابراز کند و ترویج کند، از دست مردم گرفته بشود. اسلام کم کم گرفته بشود. اساسْ‏‎ ‎‏اسلام است. اساس این طرف هم اسلام، اساس دشمنی هم با اسلام است. هر دویشان‏‎ ‎‏اینطوری است.‏

‏     اینکه شما گفتید که علما نقش داشتند، آیا بعداً نقش دارند؟ علما نقششان این است که‏‎ ‎‏هدایت کنند و مردم را راه ببرند و کوشش شده بود به اینکه علما را منعزل کنند از ملت.‏‎ ‎‏یعنی دین را از سیاست جدا کنند. دین را بگذارند کنار، سیاست را بگذارند کنار. اسلام‏

‏دین سیاست است اصلش. اسلام را شما مطالعه دارید در آن. اسلام یک دینی است که‏‎ ‎‏احکام عبادی اش هم سیاسی است. این جمعه، این خطبه های جمعه، آن عید، آن‏‎ ‎‏خطبه های عید، این جماعت، اجتماع، این مکه، این مشعر، این منی، این عرفات،‏‎ ‎‏همه اش یک مسائل سیاسی است. با اینکه عبادت است، در عبادتش هم سیاست است.‏‎ ‎‏سیاستش هم عبادت است. اینها جدا می کردند اسلام را و دین را از سیاست. می گفتند که‏‎ ‎‏امپراتور سر جای امپراتوری است، آخوند هم برود در مسجد. آخوند چه کار دارد به‏‎ ‎‏اینکه رضاخان مردم را ‏‏[‏‏غارت‏‏]‏‏ می کند و ‏‏[‏‏اذیت‏‏]‏‏ می کند. آخوند برود نمازش را بخواند‏‎ ‎‏و برود. آخوند چه کار دارد که نفت را دارند می برند. آخوند چه کار دارد که‏‎ ‎‏قراردادهای کمرشکن برای یک مملکتی حاصل می شود. آخوند برود عبایش را سرش‏‎ ‎‏بکشد. تو مسجد نمازش را بخواند. هرچه هم دلش می خواهد دعا بخواند. کی با او‏‎ ‎‏مخالف است؟‏

تحریف در مذهب حضرت مسیح

‏     هر که هر چی دلش می خواهد دعا بخواند هیچ کس با او مخالف نیست. من احتمال‏‎ ‎‏نمی دهم که حضرت مسیح به این جور باشد که حالا درستش کردند. مگر امکان دارد که‏‎ ‎‏حضرت مسیح تعلیمش این داده که ظلم قبول کنی. صورتت را اینطور بگیری وقتی‏‎ ‎‏می زنند، آن طرف می گیری، این تعلیم خدا نیست. این تعلیم مسیح نیست. حضرت‏‎ ‎‏مسیح مبرای از این است. حضرت مسیح با زور مخالف است. حضرت مسیح مبعوث‏‎ ‎‏شدند، اینها برای اینکه رفع کنند این ظلمها را. برای اینکه چه بکنند، منتها مبتلا شده‏‎ ‎‏است به یک دستگاههایی که بد معرفی می کند از او. اسلام هم همین ابتلا را پیدا کرده‏‎ ‎‏بود. لکن در هر عصری یک علمایی بودند که نمی گذاشتند اینطور بشود. حالا یک‏‎ ‎‏قدری توسعه پیدا کرده است. زمان فرق کرده و افکار مردم فرق کرده و این چیزها‏‎ ‎‏هم فرق کرده.‏

ولایت مطلق فقیه

‏     اگر مقصود از اینکه نقش داشته باشد روحانیت، بله روحانیت نقش دارد. در‏

‏حکومت هم نقش دارد. نمی خواهد حاکم بشود، لکن می خواهد نقش داشته باشد. شما‏‎ ‎‏در همین قضیۀ رئیس جمهوری به ما پیشنهاد می کردند که، پیشنهاد کردند از اشخاص،‏‎ ‎‏حتی از دانشگاه به اینکه ما حالا بعد از مدتها فهمیدیم که اطمینان به دیگران نیست.‏‎ ‎‏روحانی باشد من می گفتم نه، روحانی نقش باید داشته باشد، خودش رئیس جمهور‏‎ ‎‏نشود. لکن در ریاست جمهور نقش باید داشته باشد. کنترل باید بکند. آن به منزلۀ کنترل‏‎ ‎‏یک ملتی است. یک مملکتی است. نمی خواهد روحانی رئیس ـ مثلاً فرض کنید که ـ‏‎ ‎‏رئیس دولت باشد. لکن نقش دارد در آن. اگر رئیس دولت بخواهد باشد کذا، پا را کج‏‎ ‎‏بگذارد این جلویش را می خواهد بگیرد. اینکه در این قانون اساسی یک مطلبی ـ ولو به‏‎ ‎‏نظر من یک قدری ناقص است و روحانیت بیشتر از این در اسلام اختیارات دارد و آقایان‏‎ ‎‏برای اینکه خوب دیگر خیلی با این روشنفکرها مخالفت نکنند یک مقداری کوتاه‏‎ ‎‏آمدند ـ اینکه در قانون اساسی هست، این بعض شئون ولایت فقیه هست نه همۀ شئون‏‎ ‎‏ولایت فقیه. و از ولایت فقیه آنطوری که اسلام قرار داده است، به آن شرایطی که اسلام‏‎ ‎‏قرار داده است، هیچ کس ضرر نمی بیند. یعنی آن اوصافی که در ولی است، در فقیه است‏‎ ‎‏که به آن اوصاف خدا او را ولیّ امر قرار داده است و اسلام او را ولیّ امر قرار داده است با‏‎ ‎‏آن اوصاف نمی شود که یک پایش را کنار یک قدر غلط بگذارد. اگر یک کلمۀ دروغ‏‎ ‎‏بگوید، یک کلمه، یک قدم برخلاف بگذارد آن ولایت را دیگر ندارد.‏

بهترین اصل از اصول قانون اساسی

‏     استبداد را ما می خواهیم جلویش را بگیریم. با همین ماده ای که در قانون اساسی است‏‎ ‎‏که ولایت فقیه را درست کرده این استبداد را جلویش را می گیرند. آنهایی که مخالف با‏‎ ‎‏اساس بودند می گفتند که این استبداد می آورد. استبداد چی می آورد. استبداد با آن‏‎ ‎‏چیزی که قانون تعیین کرده نمی آورد. بلی ممکن است که بعدها یک مستبدی بیاید. شما‏‎ ‎‏هر کاری اش بکنید مستبدی که سرکش است بیاید هر کاری می کند. اما فقیه مستبد‏‎ ‎‏نمی شود. فقیهی که این اوصاف را دارد عادل است، عدالتی که غیر از اینطوری عدالت‏

‏اجتماعی، عدالتی که یک کلمۀ دروغ او را از عدالت می اندازد، یک نگاه به نامحرم او را‏‎ ‎‏از عدالت می اندازد، یک همچو آدمی نمی تواند خلاف بکند. نمی کند خلاف. این‏‎ ‎‏جلوی این خلافها را می خواهد بگیرد. این رئیس جمهور که ممکن است یک آدمی‏‎ ‎‏باشد ولی شرط نکردند دیگر عدالت و شرط نکردند، این مسائلی که در فقیه است،‏‎ ‎‏ممکن است یکوقت بخواهد تخلف کند، بگیرد جلویش را، کنترل کند. آن رئیس ارتش‏‎ ‎‏اگر یکوقت بخواهد یک خطایی بکند آن حق قانونی دارد که او را رهایش کند،‏‎ ‎‏بگذاردش کنار. بهترین اصل در اصول قانون اساسی این اصل ولایت فقیه است. و غفلت‏‎ ‎‏دارند بعضی از آن و بعضی هم غرض دارند.‏

روحانیت، سررشته دار قانون

‏     روحانی می گویید که بعد می خواهد در دولت ‏‏[‏‏وارد بشود‏‏]‏‏ نمی خواهد نخست وزیر‏‎ ‎‏بشود و نمی خواهد ـ عرض می کنم که ـ رئیس جمهور بشود و صلاحشان هم نیست که‏‎ ‎‏اینها بشوند، لکن مراقبت دارد، نقش دارد. روحانیت در دولت نقش دارد، نه روحانیت‏‎ ‎‏دولت است. این نقش از اول هم بوده است، منتها این را کنارش زده بودند، حالا خدا‏‎ ‎‏یک مهلتی داده است. یک جمعیتی، این مردم جمع شدند، هیاهو کردند، این‏‎ ‎‏هیاهوهاست که این کارها را کرده است. جمع شدند هیاهو کردند، حالا یک نقشی پیدا‏‎ ‎‏کرده روحانیت. همان نقشی که برای روحانیت است که باید کنترل کند این چیزها را،‏‎ ‎‏و الاّ سررشته ندارد. مگر می تواند که یک روحانی برود رئیس فوج بشود. سررشته ای از‏‎ ‎‏این کار ندارد. یک روحانی که اطلاعاتش در باب یک اموری کم است، برود بخواهد‏‎ ‎‏آنها را بگیرد. این معنا ندارد، اما روحانی چون موارد خطا و اشتباهی که از قانون اسلام که‏‎ ‎‏یک قانونی است که اگر اجرا بشود، همۀ مقاصد برای ما حاصل می شود این مطلع است،‏‎ ‎‏این سررشته دار این قانون است، این را قرارش دادند با آن همۀ قیودی که همه اش قیود‏‎ ‎‏یک چیزی بوده است که قرار دادند و ما هم تابعیم. لکن مسئله این نیست. مسئله بالاتر از‏‎ ‎‏این است. اما خوب البته ملت یک چیزی را که خواستند ما همه تابع آن هستیم و یک‏

‏همچو روحانی اگر نقش داشته باشد در دولت، نمی گذارد دیگر نخست وزیرش، رئیس‏‎ ‎‏جمهورش هر جا که ظلم ببیند، روحانی نقش دارد بر اینکه جلویش را بگیرد. و هر وقتی‏‎ ‎‏بخواهد یک قلدری پیش بیاید جلویش را می گیرد. یک دیکتاتوری باشد جلویش را‏‎ ‎‏می گیرد. می خواهد خلاف آزادی باشد، جلویش را می گیرد. بخواهد یک دولتی یک‏‎ ‎‏قراردادی با یک دولتی ببندد، که اسباب این بشود که این تابع آن بشود، پیوند آن بشود،‏‎ ‎‏پیوستۀ او بشود روحانی جلویش را می گیرد. یک اصلی است که اصل یک مملکت را‏‎ ‎‏اصلاح می کند. این یک اصل شریفی است که اگر چنانچه ان شاءالله تحقق پیدا بکند، همۀ‏‎ ‎‏امور ملت اصلاح می شود.‏

‏     بنابراین اینکه شما سؤال کردید که آیا روحانی می خواهد به دولت منضم بشود یا‏‎ ‎‏چی؟ نه نمی خواهد دولت باشد اما خارج از دولت نیست. نه دولت است، نه خارج از‏‎ ‎‏دولت. دولت نیست یعنی نمی خواهد برود در کاخ نخست وزیری بنشیند و کارهای‏‎ ‎‏نخست وزیری را بکند. غیر دولت نیست برای اینکه نخست وزیر اگر پایش را کنار‏‎ ‎‏بگذارد این جلویش را می گیرد، می تواند بگیرد. بنابراین نقش دارد و نقش ندارد. وقت‏‎ ‎‏من هم گذشت دیگر. مسائل دیگری، شما هم دیگر ان شاءالله سلامت باشید.‏

‎ ‎

  • ـ کودتای اسفند 1299 به دست رضاخان. بر اثر این کودتا که با هدایت انگلیسی ها صورت گرفت، سلسلۀ قاجار منقرض شد و رضاخان به سلطنت رسید.
  • ـ آقای میرزا محمد تقی شیرازی از مراجع بزرگ تقلید که با فتوای معروفش، مردم مسلمان عراق را علیه قوای انگلیس به قیام واداشت و موجب شکست انگلیس شد.
  • ـ میرزای شیرازی از مراجع بزرگ تقلید که با فتوای تحریم تنباکو، باعث لغو قرارداد ناصرالدین شاه با شرکت انگلیسی «رژی» شد.