یکى از دوستان واقعاً مورد وثوق که مغازه یخ فروشى دارد، نقل مى‏کرد فردى از بازنشستگان یکى از سازمانها هر روز که به مغازه ما مراجعه مى‏کرد، معمولاً گلایه و طعنه‏اى نسبت به انقلاب داشت و من هم هر دفعه او را نصیحت مى‏کردم. روزى مطابق معمول آمد و از گرانى ملک و زمین نالید و به حضرت امام هم توهین کرد. من به او گفتم مرد! برو خجالت بکش! گران شدن زمین چه ربطى به امام دارد؟ این کار دلالها و پولدارهاست و بعد گفتم: با این توهینى که به امام کردى دیگر حق ندارى به مغازه من بیایى. صبح روز بعد خانم ایشان به مغازه من مراجعه کرد و گفت حاج آقا، دیشب شوهرم لال شده است. پرسیدم چرا؟ گفت دیشب صحیح و سالم خوابید ولى صبح که بیدار شد دیدم لال شده و نمى‏تواند حرف بزند. وقتى از او علت را پرسیدم، جریان توهین دیروز و آدرس شما را روى کاغذ نوشت و به من داد تا به شما مراجعه کنم.
من تا این مسأله را شنیدم بلافاصله به عیادت ایشان رفتم و دیدم واقعاً لال شده و نمى‏تواند چیزى بگوید و خواسته خود را مى‏نویسد. او بر روى کاغذى از من تقاضا کرد وى را به دیدار امام ببریم، شاید خوب بشود. ما هم او را برداشتیم و بردیم خدمت امام و ماجرا را بیان کردیم و حضرت امام براى ایشان دعا کردند و همان جا در حسینیه جماران زبانش باز شد و الآن یکى از مریدان حضرت امام است.

<منبع: سبوى نور، به کوشش غلامعلى رجایى ـ فرامرز شعاع حسینى، ص69

. انتهای پیام /*