آیت‌الله علی عراقچی بیست و دوم بهمن ماه 1306 در همدان متولد شد و پس گذراندن دوره ابتدایی، در سال 1323 شمسی وارد حوزه علمیه قم شد. ادبیات و منطق را نزد مرحوم حاج سید حسن شیرازی، کتاب معالم را خدمت جناب‌آقای حاج شیخ باقر رفیعی اراکی و شرح لمعه را از شهید محراب،‌آیت‌الله صدوقی یزدی فرا گرفت. ایشان در مقطع سطوح عالی، رسائل را نزد آیت‌الله حاج میرزا علی مشکینی و مکاسب و کفایه را از محضر مرحوم آیت‌الله میرزا محمد مجاهدی تبریزی بهره برد، سپس با درک محضر آیت العظمی بروجردی، مدتی در درس فقه ایشان شرکت کرد و به مدت ده سال از درس اصول و فقه امام خمینی بهره برد، چنان که مدت زیادی هم درس فقه مرحوم آیت‌الله العظمی گلپایگانی را نیز درک کرد. ایشان دروس فلسفه را نیز از اساتید مبرز قم فرا گرفت. آیت‌الله عراقچی پس از آن به تبلیغ در نقاط مختلف کشور از جمله تهران و تدریس در حوزه علمیه قم پرداخت.

در ادامه گزیده ای از گفتگوی وی با روزنامه جمهوری اسلامی پیرامون حوزه درسی امام خمینی(س) آورده شده است :

* * قبل از آمدن مرحوم آیت‌الله بروجردی  سه تا بزرگوار؛ آقایان حجت، صدر و خوانساری درس خارج داشتند. آنهایی که به درس‌هایشان می‌رفتند می‌گفتند خیلی قابل استفاده بود و خیلی هم در درس و اشکال کردن آزاد بودند. در طبقه دوم فضلایی بودند که درس سطح می‌گفتند؛ مثلاً آقای مطهری رسائل و مکاسب می‌گفت. مدرس خیلی خوبی بود و شاگردهایش هم خیلی بودند، آقای منتظری هم شاگرد زیادی داشت و درس هم خوب می‌گفت و خیلی خوش بیان بود. آقا شیخ اسدالله اصفهانی هم مدرس معروف سطح بود. درس خارج را فقط مراجع می‌گفتند این جوری نبود که مثل حالا خارج‌گو زیاد باشد. یک خرده‌ای هم عیب بود؛ یعنی ادعا بود که من آقا هستم!

مرحوم امام هم آن زمان فلسفه می‌گفت، آن هم پنهانی نه اینکه مدرسه بیاید، هر روزی یک جا، یک مسجدی بود همان جا امام فلسفه می‌گفت، خیلی هم به فلسفه عقیده داشت ولی بعدها این جور نبود و از فقه جواهری حرف می‌زد، این امامی است که فلسفه‌گو بود، شد فقه جواهری. البته امام تقریباً بین علمایی که مرجع هم شدند، وضع زندگی‌اش خوب بود و از طرف پدری داشت ولی با خانه خشتی و همان خانه‌ای که الان هم است. در لباس‌پوشیدن شیک بود، چون ارث پدری داشت.

طلبه‌ها هم نسبت به درس خواندن و مطالعه جدیت داشتند. همین فقه و اصول را اهتمام می‌ورزیدند به طوری که فضلای بزرگی در تمام ایران منتشر شد، با اینکه جمعیت طلبه کم بود، ولی از جهت علمی تمام ایران را پوشش داده بود؛ مثلاً آن که ما می‌شناختیم آقای آخوند در همدان بود، که در قم نان نداشت بخورد، با گرسنگی مجتهد شده بود. آقای آخوند این قدر عادت کرده بود به نخوردن و نپوشیدن که تا آخر عمرش هم مستاجر بود، خیلی خانه بدی هم بود. اما خیلی ملا بود و درس هم خوب می‌گفت و شاگردان خوبی هم در همدان پرورش داد. آقای شهاب هم در ملایر همین جور بود. در بلاد دیگر هم همینطور بود.

**  قبل از آمدن آقای بروجردی ارتباط زیادی با امام نداشتیم آن وقت ما کوچک بودیم، امام 25 سال از من بزرگ‌تر بود. ما برای روضه منزل ایشان می‌رفتیم، هر وقت روضه بود می‌رفتیم، روضه‌اش خیلی مفصل نبود؛ مثلاً یک 20 نفری می‌رفتیم و ایشان را می‌دیدیم و ایشان هم ما را می‌دید، نه اینکه حالا بشناسد و آشنا باشیم؛ چون ایشان آقا بود و ما بچه طلبه، شأن ما یکی نبود. در همان زمان آقای ایزدی نامی در همدان بود که از علمای معروف همدان بود. یک وقت من می‌خواستم بیایم قم، گفت همدانی‌ها بیشتر مقلد آقای بروجردی شدند، من از ایشان اجازه ندارم؛ اگر شد بروید یک اجازه‌ای برای من از ایشان بگیرید. من چند دفعه رفتم خدمت آقای بروجردی، سر ایشان شلوغ بود و نشد. آخرش در دو سطر خیلی خوش خط و خوش عبارت به ایشان نوشتم و مطلب را بیان کردم. در برگشت از درس نامه را به ایشان دادم، جلوی صورتش گرفت و خواند، با آن چشم‌های ملکوتی‌اش یک نگاهی به من کرد و گفت احسنت، هم خطت خوب است و هم انشائت خوب است، فردا بیا جوابش را بگیر، ولی این آقای ایزدی که اینجا نوشتی چه کسی ایشان را می‌شناسد؟ گفتم آقای خمینی ایشان را می‌شناسد. امام که آن زمان حاج آقا روح‌الله بود نماز صبح تشریف می‌آوردند حرم، رفتم به ایشان گفتم این جور چیزی شده و من شما را معرفی کردم. گفت بله شما بودی؟. آقا اجازه نامه را نوشتند، آدرس بدهید تا برایشان بفرستم. گفتم بدهید خود من می‌فرستم، به من داد و من فرستادم. ارتباط ما در همین حد بود تا وقتی که درس خارج رسیدیم، رفتیم درس ایشان. یک چند جایی رفتیم تا این که درس ایشان را پسندیدیم، ایشان یک قدری با صدای بلند و با ابهت صحبت می‌کرد و ما هم خوش‌مان می‌آمد و طلبه وقتی جوان باشد از این داد و قال خوشش می‌آید. از دیگران هم پرسیدیم، گفتند ایشان از جهت دیانت و درس اخلاق هم برجسته است. امام قبل از آمدن آقای بروجردی اخلاق هم می‌گفت و ما به مدت دو سال درس اخلاق‌ایشان می‌رفتیم. در همان شبستان فیضیه تشریف می‌آوردند و بازاری‌ها هم می‌آمدند، ولی بیشتر طلبه‌ها بودند. ایشان خیلی خوب اخلاق می‌گفت؛ یک جوری می‌گفت که تا هفته دیگر که می‌رفتیم خطا نمی‌کردیم. بعد یک وقت دیدم این حرف که من در بعضی جاها می‌گفتم که آقای خمینی این جور بود و حرفش تأثیر داشت، مرحوم آقای مطهری هم در یکی از کتاب‌هایش نوشته است که ما هر وقت درس اخلاق ایشان می‌رفتیم تا هفته دیگر حالمان خوب بود. خلاصه بعد از دو سال، آقای بروجردی که آمدند ایشان درس اخلاق را تعطیل کردند، طلبه‌ها داد و قال کردند و رفتند به آقای بروجردی گفتند - ما هم بودیم - که ایشان درس اخلاق را تعطیل کرده است، به ایشان بفرمایید. امام گفته بود من خدمت ایشان می‌رسم و به ایشان می‌گویم برای چه نمی‌آیم. خدمت ایشان رسیده بود و آقای بروجردی را قانع کرده بود که درس اخلاق نگوید و طلبه‌ها هم قانع شدند. لذا درس اخلاق تعطیل شد و پس از آن گاهی فقط در درس خارج برخی مباحث اخلاقی را مطرح می‌کرد یا مثلا ً آخر سال که می‌شد برای طلبه‌ها موعظه می‌کرد. این کتاب اربعین همان درس‌های اخلاق امام است. یک خورده‌ای هم از شاه‌آبادی و یا دیگران می‌گرفت و خیلی خوب درمی‌آورد. خودش هم سر تا پا نور بود. ما ده سال درس امام رفتیم اصلاً یک ذره‌ای خلاف اخلاق و خلاف ادب از این مرد ندیدیم. نمی‌دانم ایشان چه جور ساخته شده بود، عصبانی بود، اما بد بگویی نمی‌کرد. مثلاً گاهی در درس، آقا مصطفی خیلی اصرار می‌کرد یا آقا شیخ جعفر سبحانی خیلی اصرار می‌کرد، امام هم داد و قال می‌کرد اما بدگویی نمی‌کرد. یک روزی هم که داد و قال نبود، خود امام می‌گفت پس چرا تو حرف نمی‌زنی؟!

**  یکی از خصوصیات امام این بود که با مطالعه درس می‌گفت و خودش هم درس‌ها را می‌نوشت، الان درس‌های امام به قلم خود ایشان است. آقا شیخ جعفر سبحانی و برخی دیگر درس ایشان را تقریر می‌کردند ولی خود امام هم می‌نوشت، همین مکاسب محرمه‌اش به قلم خود امام است. اصلاً بدون مطالعه هم درس نمی‌گفت و خیلی هم در درس گفتن ادب داشت؛ نمی‌گفت مثلاً فلان کس بی‌خود گفته است. بیشتر از آقا ضیاء عراقی و از آقای نائینی نقل می‌کرد و اشکال هم می‌کرد.

*  ما اول خیال می‌کردیم شیوه درس گفتن امام تحت تأثیر درس آقای بروجردی قرار گرفته است؛ چون ایشان درس آقای بروجردی هم می‌رفت، ولی این جور نبود؛ چون آقای بروجردی در درس نقل اقوال نمی‌کرد، مگر بعد که بحث را تمام می‌کرد آن وقت می‌گفت فلان کس و فلان کس در تأیید ما اینطور گفتند. آقای خمینی هم همین جور بود؛ درس که می‌گفت ابتدا نقل اقوال نمی‌کرد. وقتی اصل مسأله عنوان می‌شد خودش مسأله را عنوان می‌کرد و خوب هم از آب درمی‌آورد. و ما همین را می‌پسندیدیم اما بعضی‌ها خیلی نمی‌پسندیدند، مثلاً یکی ار مدرسین بزرگ به خود من گفتند چرا درس ایشان می‌روید، همان درس آقای داماد بروید، ولی ما این جور می‌پسندیدیم.

** بعد از رفتن امام به نجف، من نجف نرفتم. اما بعد از انقلاب با این که درس و بحث داشتیم، رفتیم کمک ایشان. یک روز آقا سید محمدباقر موسوی، صاحب ترجمه المیزان من را دید و گفت امام دستش خالی مانده است و مراجعات مردمی به دفترشان زیاد است و بیا برو کمک ایشان. ما هم رفتیم کمک ایشان. در یک اتاقی می‌نشستیم و مراجعات مردم را پاسخ می‌دادیم. چون وضع ادارات خوب نبود همه شکایات به خود امام می‌شد، جمعیت زیادی می‌آمدند یا شکایت داشتند یا فقر داشتند. آقای شیخ حسن صانعی که حالا هم هست، صبح‌ها یک مقداری پول می‌آورد به ما می‌داد، می‌گفت به فقراء بدهید ما هم این پول را به آنان می‌دادیم. شکایتی هم اگر داشتند ما منتقل می‌کردیم امام هم چیزی می‌فرمود یا کسانی را می‌فرستاد غائله را تمام می‌کرد، تا یک ماهی آنجا بودیم تا این که وضع ادارات روبراه شد، نیروی انتظامی به کار افتاد ما دیگر نرفتیم. در آنجا برای ما معلوم شد که امام هم در فهمش و هم در زیرکی‌اش نابغه بود، اصلاً یک چیزهایی که هیچ کدام از این آخوندها متوجه نمی‌شدند او می‌فهمید، در هر مورد دستور متناسب به همان را صادر می‌کرد. مثل کارکرده در سیاست بود. خودش می‌گفت زمان مرحوم مدرس گاهی مجلس می‌رفته و این کارها را هم بلد بود.

** بعد از آمدن امام به تهران دو بار رفتم دیدن ایشان، از ما بزرگ‌تر خیلی بودند و نوبت به ما بچه طلبه‌ها نمی‌رسید، ولی برای دیدنشان می‌رفیتم، به امام علاقه داشتیم.

**  ما دنبال امام یاد گرفته بودیم که باید از اخلاق حرف بزنیم. این اخلاق یک چیزی نیست که آدم آن را سرسری بگیرد. اگر طلبه متدین شد و فهمید چکار دارد می‌کند، دنبال انبیاء دارد قدم برمی‌دارد؛ حسابش جدا می‌شود. امام که این همه می‌بینید موفق بوده، چون مرد اخلاق بود و در زمان امامت‌شان هم صحبت که می‌کرد باز هم اخلاقی بود. اما اخلاق الان کم شده است، خیلی هم کم است. سابق حاج میرزا جواد آقای تبریزی بوده، شاگرد حاج آقا حسین. حاج شیخ عباس تهرانی بود شاگرد میرزا جواد آقا که ما با ایشان خیلی هم رفاقت داشتیم، منزلش می‌رفیتم، حاج آقا حسین طباطبائی قمی بود، او هم از شاگردان حاج میرزا جواد آقا بود، اخلاق می‌گفتند. مرحوم آقای حجت هم اخلاق می‌گفت. اما الآن اینطور نیست، این مسأله باید حل بشود. اگر اخلاق و تربیت نباشد و طلبه تربیت نشود گاهی همه آنهایی که درست کرده، از بین می‌رود. طلبه بدون تربیت، کاسب می‌شود به این که دنبال چه کسی برود که پول بیشتر بدهد، طلبه نباید این جوری باشد. حالا من که چیزی نشدم، واقعاً اقرار می‌کنم چیزی نشدم تا افتادم ولی دوست دارم طلبه‌ها دنبال علم و اخلاق باشند، از خدا بخواهیم، از رسول خدا و امیرالمؤمنین بخواهیم، ما را به علمی هدایت کنند که خودشان می‌خواستند. 

. انتهای پیام /*