مجله کودک 361 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 361 صفحه 9

چند مامور بارها را کشتند . ظرف در بار بنیامین بود . او نگران شد . برادران شرمگین شدند .یکی از انها با تندی به او گفت: وای بر تو ابروی ما را بردی او با ترس جواب داد: نه باور کنید کار من نیست چاره ای نبود برادران از یوسف خواستند که او بنیامین را ببخشد . یوسف که به بنیامین علاقه زیادی داشت قبول نکرد ای عزیز مصر ، پدرمان به بنیامین علاقه زیادی دارد . یکی از ما را نگه دار و او را رها کن اگر کسی دیگر را نگه دارم ستمکار خواهم بود . بنیامین پیش برادرش ، در مصر ماندگار شد .کاروان به سمت کنعان راه افتاد . چند روز بعد با بردران به خانه رسیدند .هیچ کس جرات حرف زدن نداشت . پدر با اضطراب سراغ بنیامین را گرفت . سرانجام یکی از برادران ماجرا را برای او تعریف کرد . دل یعقوب پر از درد تازه ای شد اما به روی خود نیاورد و گفت: من بی تابی نمی کنم و صبر پیشه می سازم . امیدوارم خداوند فرزندانم را به من بازگرداند . حالا یعقوب نابینا ارامش نداشت هم سراغ یوسف را می گرفت هم در انتظار امدن بنیامین بود . یک روز تصمیم تازه ای گفت نشست و یکی از بچه ها را صدا زد بعد از او خواست که هر چه می گوید در یک نامه برای عزیز مصر بنویسد .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 361صفحه 9