ناگهای صدای وحشتناکی به گوش رسید و پشت سر آن صدایی دیگر و صداهایی دیگر.
سر یک چهارراه، ماشینها از چپ و راست به هم خورده بودند. صدای بوق ماشینها با داد و فریاد مردم قاطی شده بود، همه کلافه بودند؛ اما راه بسته بود و هیچ ماشینی نمیتوانست از جایش تکان بخورد. حتی آمبولانس هم که برای بردن زخمیها آمده بود، لای ماشینها گیر کرده بود.
تن پیچ یک لحظه، فقط یک لحظه نگاهی به دور وبر انداخت و گاز داد و رفت. انگار نه انگار اتفاقی افتاده است. پلیسها با بلندگو گفتند:
«بایست... بزن کنار... توقف کن!»
اما تن پیچ هیچ کاری نکرد؛ جز تندتر و تندتر رفتن و دور و دورتر شدن...
این قسمتی از ماجرای تن پیچ بود که خواندید. ادامه قصه را در کتاب به صورت زیبایی صفحهآرایی شده دنبال کنید و بخوانید. کتاب به بهای 870 تومان چاپ و منتشر شده است.
از آن طرف در سفینهی وال ای اتفاق بدی در حال رخ دادن است؛ سفینه تا 20 ثانیهی دیگر منفجر خواهد شد!
مجلات دوست کودکانمجله کودک 372صفحه 35